وجود خداوند و توحید را چگونه می توان اثبات کرد ؟
پرسش:
با سلام من جواني هستم كه مسئله ي اعتقادات برايم ثابت نشده است و يكي از مهمترين دغدغه هاي من است .لطفا مسئله وجود خدا و توحيد را با ذكر چند كتاب موثر برايم اثبات كنيد و لطفا نگوييد كه سوال شما طولاني است و مرا به ديگر قسمتها بسپريد چون كه من به آن خيلي محتاج هستم. با تشكر
پاسخ :
با عرض سلام و آرزوی توفیقات الهی برای شما
روحیه پرسشگری شما را می ستاییم و از پرسش های شما با کمال میل استقبال می کنیم وامیدواریم پاسخی که به شما می دهیم گره گشای مشکلات عقیدتی یا رهنمایی برایتان باشد.
در این نامه به یکی از ادله اثبات وجود خدا اشاره می کنیم و در صورت تمایل ادله دیگر خداشناسی را در نامه های بعدی خواهیم نوشت و امیدواریم با مطالعه آن ، اگر ابهامی بود در مکاتبه های بعدی مطرح کنید تا به رفع ابهام از ان بپردازیم.
برهانی که در این جا ذکر می کنیم روشنتر و متقنتر از برهانهاي ديگر و در عين حال ساده تر از آنها است :
برهان فطرت
فطرت زبان مشترك تمامي آدميان و زبان بين المللي بشر است و نيازي به تعليم و تعلم ندارد. زبان فطرت در آدميان، همانند فرد تشنه است كه آب ميخواهد و هيچ كس به آن نياموخته كه اگر تشنه شد، آب بنوشد (بلكه خود سراغ آب ميرود). بنابراين فطرت، دروغپذير وخطاپذير نيست و اگر قلب انسان (به جهت گناهان) منحرف نشود، فطرت انسان را به سمت خدا هدايت ميكند.
نكته مهم ديگر اين كه راه فطرت، تنها مربوط به مسائل عملي نيست؛ بلكه مسائل و معارف توحيدي نيز بر اساس راه فطرت روشن ميشود، (1).
بنابراين يكي از متقنترين و روشنترين برهانها براي اثبات وجود خداوند، برهان فطرت است كه از جان آدميان برخاسته است.
فطرت؛ به معناي خلقت بديع و بيسابقه است. بر اساس نظر قرآن، حسّ ديني و توحيد، در سرشت بشر نهاده شده است و پيامبران نيز آمدهاند تا اين فطرت را شكوفا كند: يثير لهم دفائن العقول (2) ؛ انبياء آمدند تادفينههاي خود را شكوفا كنند.
مراد این است که ، توحيد ناب در نهاد و سرشت بشر است؛ اما به وسيله گناهان مورد غفلت قرار ميگيرد و با كمك وحي شكوفا ميشود، (3).
بيان برهان:
1. انسان با تمام وجود، در مييابد كه موجودي نيازمند است. اين اصلي بديهي و روشن است كه نياز به استدلال ندارد. كنكاشي مختصر در درون خودمان، روشن ميكند كه موجودي نيازمند هستيم.
2. انسان با تمام تلاش خود يا با تكيه بر ديگري، سعي ميكند كه نياز خود را برطرف كند.
3. در اين تلاش كمكم در مييابد كه كسي نميتواند نيازهاي او را برطرف كند؛ مگر اين كه خود او بينياز محض باشد؛ زيرا آن كه خود نيازمند است، گرفتار حل مشكل خود است. پس تنها كسي ميتواند نياز نيازمندان را برطرف كند كه خود، بي نياز مطلق باشد و اين موجودبينياز خداي متعال است كه انسان با جان ودل خود، خويشتن را محتاج و نيازمند به او مييابد و براي رفع نياز و فقر خود، دست نياز به سمت او دراز ميكند.
4. در مرحله بالاتر، انسان در مييابد كه نيازهاي او تنها محدود به نيازهاي مادي نيست؛ بلكه نيازهاي فوق مادي (معنوي) نيز او را احاطه كردهاند. به عبارت ديگر، نيازهاي آدمي تنها آب، نان، مسكن و... نيست؛ بلكه در علم، شناخت، عدل و ديگر امور معنوي نيز هموارهنيازمند است.
5. اين كمالات علمي و عملي - كه انسان در جان خود آنها را احساس ميكند - برطرف نميشود؛ مگر اين كه به خدا تكيه كند خدايي كه كمال محض است و همه كمالات را به صورت ناب دارا ميباشد.
6. انساني كه به اين مرحله رسيده، تشنه ميشود كه او را ببيند و براي رفع اين حاجت با جان خود، از خدا طلب ميكند. او در اين تلاش، در مييابد كه خداوند با چشم ديده نميشود؛ زيرا جسم دليل نقص است؛ بلكه با شناخت حضوري و شهودي، او را طلب ميكند. انسان دراين مرحله، در مييابد كه با جان ميتوان خدا را مشاهده كرد (نه با چشم سر).
بنابراين فطرت انسان، سه مرحله را طي ميكند، كه هر سه مرحله در جان و سرشت او به وديعه گذاشته شده است.
مرحله اول: انسان نياز خودر را در مييابد؛ اما آن نياز را محدود به مال، مسكن و وسايل مادي ميبيند. او در اين مرحله، همانند ديگران، عرض نياز به پيشگاه بينياز ميبرد.
مرحله دوم: در مييابد كه نيازهاي او محدود به ماديات نيست ؛ بلكه شامل كمالات علمي و عملي نيز است. در اين مرحله، نياز خودر را به بينياز محض عرضه ميكند.
مرحله سوم: عطش او به بينياز مطلق، فزوني ميگيرد. آن گاه تشنگي او را به سمت معبود حقيقي ميكشاند. او در اين سه مرحله، نيازي به معلم ندارد و در درون خود همه اينها را در مييابد.
هنر پيامبران اين است كه فطرت انسانها را - كه همانند معدنهاي طلا و نقره هستند - كشف ميكنند و به او نشان ميدهند كه تو «به چه چيز و به چه كسي محتاجي و چه بايد بكني».
پس انسان در اصل محتاج به بي نياز مطلق است كه فقط او الوهيت دارد و ديگران همه محتاج اويند. پس مقصود واقعي انسان، خدا است و پيامبران اين فطرت را بيدار ميكنند.
خلاصه اين كه انسان براي حل مشكلات و نيازهاي خود، راه حلهاي گوناگوني را پيشبيني ميكند، اما اگر از تمام راهحلها نااميد شد، آن گاه توجه به دستاويزي ميكنند كه هيچ گونه محدوديت و ناتواني در آن راه ندارد؛ زيرا دليل روي گرداني او از راه حلهاي مختلف،ناتواني آنان براي حل مشكلات او است ؛ اما در عين حال كه آنها را ناتوان مييابد و نااميد ميشود؛ در دل اميدوار است و اين اميد، به جايگاهي است كه هيچ گونه ضعف و ناتواني در او راه ندارد.
واقعيت اين است كه ما انسانها به دليل دلمشغوليهاي دنيوي و عادت به دستيازي به علتهاي طبيعي و مادي، از وجود اين منبع بيپايان غافليم و به گونهاي رفتار ميكنيم كه گويا خاستگاه و ملجأ واقعي خود را گم كردهايم و به اين دليل به اين طرف و آن طرف ميرويم. به همين جهت در دين، به عبادت و پرستش بسيار توجه شده است؛ زيرا عبادت حس خداجويي ما را تقويت ميكند، (4)
بايد دانست كه عبادت تنها نماز، روزه، حج و... نيست. در حقيقت عبادت، از دو بخش تشكيل شده است:
1. شكل و قالب كه عبارت است از نماز، روزه، حج و... .
2. حقيقت عبادت كه آن نيز فطري انسان است. البته تعريف عبادت مشكل است؛ زيرا انسان آن را با علم حضوري درك ميكند؛ اما نميتواند آن را به راحتي بيان كند. (مانند احساس شوق و عشق كه به بيان نميآيد). اجمالاً روشن است كه عبادت و پرستش، تقديس (حقيقتي را از نقص و عيب منّزه دانستن) است. حمد و سپاس ويژه آن ذات و حقيقتي است كه شايسته ستايش و ثنا است؛ زيرا داراي تمام كمالات هستي است. پرستش، خروج از محدوده خودپرستي و اميال نفساني و عرض نيازمندي و التجا به بينياز مطلق است. عبادت نيرو گرفتن از بينياز وقادر مطلق است. و نيز تقرب به حقيقتي است كه از همه كس به ما نزديكتر است، (5).
نمونه سادهاي از عبادت و عرض نياز - كه در بيشتر انسانها اتفاق افتاده است - در هنگام خطر يا مسائل مهم حياتي مشاهده ميشود. در حوادث مهم وقتي از هيچ كس كاري ساخته نيست، فقط به يك فرد اميدواريم و تنها از او ميخواهيم كه مشكل را حل كند، مثلاً كسي كه در دريا در حال غرق شدن است و هيچ تكيه گاه و نجات دهندهاي هم نمييابد، با تمام وجود متوجه قادري ميشود كه قدرتش ماوراي تمام قدرتها است و اين همان حس خداجويي است، (6).
و انسان به كسي اميدوار است كه او را ميشناسد؛ زيرا دلبستگي و اميد به كسي، پس از شناخت او حاصل ميشود. تا ما كسي را نشناسيم و معرفت و شناخت كامل نسبت به او و خصوصيات او نداشته باشيم، نميتوانيم به او دلبسته و اميدواريم باشيم. بنابراين،دلبستگي و اميد ما به موجودي كه توانا و بيهمتا است، نشان از آن دارد كه موجودي با اين خصوصيات و صفات وجود دارد؛ زيرا اگر چنين موجودي نبود، شناخت ما امكان نداشت.
در نتيجه دلبستگي و اميد و عرض نياز به او نيز ناممكن بود. عارفان از اين حالت انسان به «عشق» تعبير ميكنند و اين همان است كه ميفرمايند: «انسان فطرتا خداشناس و خداجو است». و اين تعبير در زبان دين و دانشمندان به فطرت خداپرستي و پرستش تعبير شده است.
فطرت و برهان فطرت، با بيانهاي مختلفي تبيين شده است كه براي نمونه ميتوانيد به منابع معرفي شده مراجعه كنيد:
الف. معناي فطرت و فطري بودن دين و نفسيات فطريات: فطرت، استاد شهيدمطهري، انتشارات صدا.
ب. برهان فطرت. 1. مقالات، محمد شجاعي، انتشارات سروش (ج 3، ص 253 - 223). در اين كتاب از برهان فطرت، تحت عنوان «فكر در خود» بحث شده است. البته اين برهان اساسا در حدود اثباتوحدانيت خدا از طريق فكر در خود است.
2. معارف قرآن، استاد مصباح يزدي، انتشارات در راه حق، ج اول، ص 47 - 26).
ج. فطرت حس ديني و خداجويي و خداشناسي از ديدگاه دانشمندان، ر.ك:
1. امدادهاي غيبي، استاد شهيد مطهري (ص 30 و 31)
2. آشنايي با قرآن، استاد شهيد مطهري (ج 1 و 2، ص 38 - 37، پاورقي)
3. علم و ايمان در گفتگو با دانشمندان، جواد محقق، انتشارات مدرسه
پاورقی:
1) فطرت شهيدمطهري، ص 98 – 74
2) نهج الباغه خطبه 1
3) ر.ج نبوت شهيد مطهري، ص 5 و 284 وامدادهاي غيبي در زندگي بشر شهيد مطهري، ص 23 و 24
4) توحيد، همان، ص 74 – 98
5) فطرت، ص 84 - 98؛ فلسفه اخلاق، همان، صص 120 – 122
6) معارف قرآن، آيتالله مصباح، ص 28 – 31
در خصوص دلایل توحید و یکتایی خداوند نظر شما را به دلایل ذیل جلب می کنیم:
1)دليل فطري:
فطرت و نهاد هر انساني گواهي ميدهد قدرتي مافوق همه قدرتها وجود دارد. توجه به اين قدرت در لحظات حسّاس و سخت روي ميدهد. انسان در حال غرق شدن كسي را ميخواند كه تنها تكيه گاه، و قدرت نجات دهنده اوست كه همان خداي يگانه است. اگر در هواپيما اختلالي پيدا شود همگي دست به دعا و تضرّع بر ميدارند و به عبارت ديگر در مشكلات و گرفتاريها و ناملايمات در زماني كه كارد به استخوان ما ميرسد، در شرايطي كه تمام درهاي عالم اسباب به روي ما بسته ميشود آهنگ توحيد را در ژرفاي وجود خود ميشنويم كه ما را به سوي (مبدأ يگانهاي) فرا ميخواند كه قدرت او مافوق همه مشكلات و فراتر از تمامي عالم اسباب است.(1))
2) ديگر از دلايل توحيد، وحدت و هماهنگي هستي است هر كس جهان هستي را مطالعه كند و ميبيند مجموعهاي هماهنگ و واحدي به هم پيوسته است. اين وحدت و هماهنگي از وحدت و يگانگي خالق خبر ميدهد. به عبارت ديگر، اگر دو اراده بر عالم هستي حاكم بود، اگر دو تدبير در جهان خلقت جريان داشت حتماً ناموزوني و فساد در آن نميبينيم دليل بر وحدت خالق و مدير و مدبّر عالم خلقت است
قرآن ميفرمايد:در آفرينش خداي رحمان تضادّي و عيبي نميبيني بار ديگر نگاه كن آيا هيچ شكاف و خللي مشاده ميكني.(2)
يعني هر چه بشر مطالعه و بررسي كند كه فتور و كاستي در بخشي از نظام هستي، بلكه در موجودي از موجودات جهان پيدا كند نميتواند و با اين ديد هر چه بنگرد جز خستگي و يأس ثمري ندارد.
در جاي ديگر ميفرمايد:آيا در زمين خداياني برگزيدهاند كه مردگان را از گور بر ميانگيزد؟ اگر در زمين و آسمان خداياني جز اللّه ميبود، هر دو تباه ميشدند. پس اللّه، پروردگار عرش، از هر چه به وصفش ميگويند منزّه است..
در سورهاي نيز به اشاره ميفرمايد:
خدا هيچ فرزندي ندارد و هيچ خدايي با او نيست. اگر چنين ميبود، هر خدايي با آفريدگان خود به يك سو ميكشيد و بر يكديگر برتري ميجستند. خدا از آن گونه كه او را وصف ميكنند، منزّه است.
وحدت جهان آفرينش از ديدگاه علوم
هنگامي كه به اين جهان پهناور نگاه ميكنيم در ابتدا عالم را به صورت موجوداتي پراكنده ميبينيم، خورشيد، ماه، زمين، آسمان، ستارگان ثوابت و سيّار، انسان و حيوانات، انواع گياهان و عناصر گوناگون، ولي بعد از كمي دقت و مطالعه ميبينيم كه ذرّات و اجزاي اين عالم چنان به هم پيوسته و مربوط است كه همگي واحدي را تشكيل ميدهند و هر قدر مطالعات خود را دقيقتر و عميقتر كنيم به اين وحدت و يگانگي ايمان بيشتري پيدا خواهيم كرد زيرا::
الف) تمام كرات منظومه شمسي آن چنان با يكديگر مربوطند كه همه يك خانواده محسوب ميشوند و طبق نظرات دانشمندان در آغاز يك واحد به هم پيوسته بودند و تدريجاً از هم جدا شدند و در عين جدايي به هم مربوطند و باز مطالعات دانشمندان فلكي در اين زمينه ميگويد: منظومه شمسي ما نيز مستقل نيست و جزيي از يك كهكشان بزرگ است كه به ضميمه كهكشانهاي ديگر مجموعه واحدي را تشكيل ميدهند كه قانون جاذبه هم چون زنجيري آنها را به هم پيوسته و باز اعتقاد دانشمندان بر اين است كه تمام اين كهكشان ها در آغاز يك واحد متّصل بوده و تدريجاً از هم جدا شده است.
ب) اجسام مختلف و كاملاً متفاوت در تحليل نهايي تركيبي است از تعدادي از عناصر معيّن؛ يعني همان موجودات بسيطي كه بيش از يكصد عنصر از آنها تاكنون شناخته شده است.
اين عناصر گوناگون علي رغم اختلاف فاحش ظاهري آنها هنگامي كه شكافته شوند و به كوچكترين اجزاي آنها، يعني اتم برسيم ميبينيم همه شبيه يكديگرند و تنها تفاوتشان در تعداد الكترونها و پروتونها است.
ج) عجيب اين كه نظامي كه حاكم بر اين ذرّه ناچيز؛ يعني اتم است، همان نظامي است كه بر جهان بزرگ، يعني منظومههاي و كهكشانها حكومت ميكند، همان قانون جاذبه و دافعه است كه سبب ميشود سيگارات يك منظومه و الكترونهاي يك اتم، در مدارات خاص خود بر گرد مركز اصلي به حركت در آيند، بي آن كه از هم جدا شوند يا جذب يكديگر شوند.
د) گر چه موجودات روي زمين را رنگارنگ ميبينيم و رنگ هايي كه با چشم ما قابل درك است بسيار مختلف ميباشد، اما در تحليل نهايي به اين جا ميرسيم كه تمام انواع رنگها به امواجي باز ميگردند كه تفاوتشان در شدّت نوسان و كوتاهي و بلندي اين امواج است.
ه) ما صداهاي كاملاً مختلفي ميشنويم، ولي دانش فيزيك امروز به ما ميگويد: تمام اين صداهاي زشت و زيبا، آهسته و گوش خراش به مبدأ واحدي باز ميگردد كه همه عبارت از امواج خاصي هستند كه تفاوت ارتعاش و نوسان آنها سبب اين تنوع شده است.
و) جانوران انواع بسيار زيادي دارند، تنها انواع حشرات به صدها هزار نوع بالغ ميشود، گياهان نيز از اين فراتر رفته تنوّع بيشتري دارند، ولي دانشمندان گياه شناس و حيوان شناس ميگويند همه آنها از يك مصالح ساخته شده، مركّب از سلولها و ياخته هايي است كه نظام واحدي بر آنها حكومت ميكند و به همين دليل غالباً براي شناخت تأثير يك دارو، مثلاً بر روي انسان، آن را روي حيوانات ديگر آزمايش ميكنند...
- 3) دليل هدايت تشریعی : اگر خدايان متعددي وجود داشت بايد هر كدام رسولاني داشته باشند و خود را به مخلوقات معرّفي كند و آنها را مشمول فيض تكويني و تشريعي قرار دهد. پس اگر ديديم همه رسولان الهي از خداي يگانه خبر ميدهند روشن ميشود كه غير از او معبودي وجود ندارد.
در قرآن به اين مطلب اشارهاي دارد كه ميفرمايد:(3))
ما پيش از تو هيچ پيامبري را نفرستاديم جز آن كه به او وحي كرديم كه جز من خدايي نيست. پس مرا بپرستيد
و در سورهاي ديگر ميفرمايد:(4))
از پيامبران ما كه پيش از تو فرستادهايم بپرس: آيا جز خداي رحمان، ديگري را براي پرستش آنها قرار داده بوديم؟
آري تمام انبيا منادي توحيد بودند و مردم را به خداي يگانه دعوت ميكردند و تاريخ آنها گواه بر اين معنا است، چگونه ممكن است شرك واقعيت داشته باشد و همه انبيا منادي توحيد باشند؟!
آيا خداوند ديگري وجود داشت و خودش را به مردم معرفي نكرد و قطع فيض نمود؟ يا اين كه رسولان الهي در ابلاغ دستور او قصور ورزيدند؟ عقل سليم هيچ يك از اينها را نميپذيرد.
علي(ع) به فرزندش امام حسن(ع) ميفرمايد:
بدان اي پسرم! اگر پروردگارت شريك و همتايي داشت، رسولان او به سوي تو ميآمدند و آثار ملك و قدرتش را ميديدي و افعال و صفاتش را ميشناختي، اما او خداوندي است يكتا، همان گونه كه خويش را چنين توصيف كرده است.(5))
پس اين همه پيامبران دعوت به سوي خداوند يكتا كردهاند دليل است بر اين كه خدا بيشتر نيست.(6)
به عبرت دیگر اگر خدای دیگری بود ، باید علاوه بر فیض و هدایت تکوینی ، هدایت تشریهی نیز می داشت ، اما هیچ نشان و اثری از هدایت تشریعی ، خدای دیگر وجود ندارد و همه هدایت گران از خدای احد و واحد سخن گفته اند.
4) اگر خدا ( واجب الوجود ) دو تا یا بیشتر باشند ، باید هر یک از دو هستی و وجودی داشته باشند که دیگری ندارد ؛زیرا اگر عینا و از تمام جهات یکی باشند ، دو تا نخواهند بود.
اما اگر هر یک چیزی داشته باشد که دیگری نداشته باشد ، پس وجود هر یک محدود به وجود دیگری خواهد بود و این با فرض وجود مطلق بودن خدا سازگار نیست.
هم چنین چنین خدایانی مرکب از وجود یک چیزی و عدم چیز دیگر خواهند بود ، و ترکیب نشان نیاز است و خدا نمی تواند موجود نیازمند باشد.
هم چنین این خدایان در کمالاتی که ندارند ودیگری دارد ، نیازمند هستند و خدا نمی تواند موجود نیازمند باشد.
موفق باشید.
پي نوشتها:
. آيت الله مكارم شيرازي و جمعي از دانشمندان، پيام قرآن، ج 3، ص 156.
2) سوره ملك، آيه 3 و 4
3) سوره انبياء، آيه 25
4) سوره زخرف، آيه 45
5) نهج البلاغه، نامه 31.
6) با اقتباس از پيام قرآن، ج 3، ص 155- 200
نظرات شما عزیزان: