فصل اول: مورخ و واقعیات او
این بخش از نوشته های «کار» یکی از مهم ترین سطوح فلسفه انتقادی تاریخ است و نگاه ویژه ای به سازوکار پیدایش علم تاریخ دارد. «کار» سخن خویش را با نقل قول از دو مورخ انگلیسی دانشگاه کمبریج آغاز می کند. یکی «لرد آکتون J.E.D Acton» که نگاه خود را به تاریخ، بر اساس عقیده مثبت و اعتماد به نفس سال های آخر دوران ویکتوریا بیان می کرد و دیگری «سر جورج کلارگ» که نگاه آشفته و سردرگمی حاکم بر محافل تاریخ را تحت تأثیر شرایط نیمه قرن بیستم بیان می کند. لرد اکنون تحت تأثیر رونق و ثبات عصر ویکتوریا از امکان نوشتن نوعی تاریخ نمایی سخن گفته بود (تاریخ چیست؟ ص 31).
کلارک در نتیجه دخالت عقاید و ارزش های شخصی در نوشتن تاریخ، اعتبار همه ی تواریخ را یکسان می پنداشت و چنین عقیده داشت که حقیقت تاریخی «عینی» وجود ندارد (همان، ص 32). «کار» پاسخ به سؤال «تاریخ چیست؟» را آگاهانه یا ناآگاهانه انعکاس موقعیت زمانی می داند و این پاسخ را جزئی از پاسخ در قبال سؤالی وسیعتر در خصوص اجتماعی که در آن به سر می بریم، می داند. پس از طرح این نقطه نظر کلی، «ای. اچ. کار» به مسأله واقعیت های تاریخی Facts» می پردازد و سابقه موضوع، یعنی نگرش مورخین نسبت به واقعیت ها، چگونگی شناخت آنها و جایگاهشان در علم تاریخ را بررسی می کند.
وی با در نظر داشتن آراء «فون رانکه»، که معتقد بود نباید مواعظ اخلاقی را وارد تاریخ کرد و در جهت نشان دادن واقعیت اصیل تلاش کرد؛ می گوید: از آن پس، به مدت سه نسل این مسأله که «واقعیت چگونه بوده است» به سان افسون جادوگران، بر محافل تاریخ چیره شد و مورخان آلمانی، فرانسوی و انگلیسی را به خود واداشت. به خصوص در انگلیس که پیروان فلسفه «پوزیتویسم» مشتاق بودند ادعای خود درباره تاریخ به عنوان رشته ای از علوم طبیعی به کرسی بنشانند و به این عقیده روی آوردند که: نخست واقعیت ها را محقق سازید و آنگاه نتیجه گیری کنید. این تلقی در انگلستان به نحو مطلوبی با سنت «اصالت تجربه Empiricism»(شیوه فلسفی انگلیس از جان لاک تا برتراند راسل) نیز مطابقت داشت.
نظریه اصالت تجربه به جدایی کامل میان عینیت و ذهنیت قائل بود و برخورد «سوبژه» (در مورد تاریخ مورخ) با واقعیت ها را همان مُدرکات حسی، از خارج و مستقل از آگاهی او می دانست. بر اساس دیدگاه این مکتب، دریافت جنبه انفعالی دارد. یعنی مورخ ابتدا اطلاعات را به صورت مستقل و بی طرف کسب می کند و آنگاه درباره آنها به تفسیر می پردازد(همان، ص 34).
در این برداشت واقعیت تاریخی مستقل از ذهن مورخ است.«اچ. کار» پس از این توضیحات به نقد دیدگاه های «اثبات گرایی positivistim» و «تجربه گرایی Empiricisti» می پردازد و با طرح این سؤال که آیا در دیدگاه معرفت شناسی واقعیت اصیل داریم یا خیر و این مهم که بحث فلسفی پیرامون واقعیت تا چه اندازه دلخوش کننده است، بحث را پی می گیرد. وی با این ادعا که برداشت مورخ از دو واقعیت یکسان نیست و این مهم که تمامی گذشته به خودی خود (برای مورخ) ارزش یکسان ندارد به این سخن «تالکوت پارسونز» که علم را «نظام گزینش جهت یابی آگاهانه به سوی حقیقت خواند». استناد می جوید و نتیجه می گیرد که «مورخ الزاماً گزیننده است» (همان، ص 36).
«اچ. کار» میان یک دسته از وقایع اساسی تاریخ که شناخت آنها برای همه بدیهی و جزئی از وظایف مورخ است نه فضیلت او(مثل این واقعیت که جنگ چالدران در سال 920 ه.ق. روی داده است) با وقایعی که شناخت آنها آسان نیست و دارای جنبه کیفی اند فرق می گذارد و انتخاب واقعیات کیفی را بر عهده مورخ می داند (همان، ص 35). مورخ، امروز، بر اساس ذهنیتی که از جامعه گرفته است به سراغ گذشته می رود و واقعیت ها را گزینش می کند، در حالی که خود گذشته که در منابع تاریخی آمده است، صورت گزینش شده و نگرش عمومی است، مورخ امروزی هم با توجه به بینش و نگرش عمومی دوران خویش به سراغ گذشته [که در منابع تاریخی آمده است] می رود و بخش هایی از آن را به عنوان واقعیت گزینش می کند (همان، ص 40). مورخ امروزی وظیفه دوگانه ای به عهده دارد: شناخت تعداد محدودی حوادث مهم و برگرداندن آنها به صورت وقایع تاریخی و دور ریختن رویدادهای ناچیز بی شماری که آنها را فاقد اهمیت تاریخی می پندارد (همان، ص 41).
مورخ باید قبل از اینکه واقعیت ها را مورد استفاده قرار دهد، آنها را تنقیح و پالایش کند. پس از انجام این امر، نباید وسواس به خرج دهد. واقعیت ها به خودی خود موجد تاریخ نیستند و برای سؤال تاریخ چیست؟ نیز پاسخ حاضر و آماده ای ندارد (همان، ص 43). وی با طرح دیدگاه های «کالینگوود» به صورت مبسوط، نتیجه می گیرد مورخ به عصر خویش تعلق دارد و وقتی تاریخ اندیشه را (که مورد نظر کالینگوود در تاریخ بود) بررسی می کند، باز تابع شرایط حاکم بر زمان خویش است. در ادامه، انتقاداتی کالینگوود وارد می کند.
یک انتقاد این است که تأکید به نقش مورخ در ساختن تاریخ، منجر به بی ربط انگاشتن هر تاریخ عینی می شود و تاریخ به صورتی درمی آید که مورخ می خواهد. انتقاد دیگر این است که اگر بپذیریم مورخ الزاماً از دید عصر خود دوران های تحت مطالعه را بررسی می کند، ممکن است به پراگماتیسم بیانجامد. در این صورت ملاک هر تفسیر درست متناسب و همخوانی آن با مقصودی در زمان حال است (همان، ص 56-54). از نظر وی وظیفه مورخ در قبال واقعیت هایی که در اختیار دارد، با اطمینان یافتن از این که آنها صحیح و دقیق اند به پایان نمی رسد؛ وی ضمن این که تمامی وقایع مربتط با موضوع خود را می شناسد و بر صحت آنها اطمینان حاصل کند، باید عمل دوگانه ای را که اقتصاددان ها «درون داد input» و «برون داد output» می خوانند، به صورت هم زمان انجام دهد.
یعنی شناخت و گزینش وقایع و تفسیر آنها به صورت توأمان انجام گیرد. علم تاریخ پیوند مستمر و مداوم مورخ و واقعیات و حال و گذشته است. مورخ به طور مداوم دست اندرکار سرشتن واقعیات به قالب تفسیرات و تفسیرات به قالب واقعیات است. رجحان یکی بر دیگری غیرممکن است. از آنجا که مورخ مربوط به زمان حال و واقعیات مربوط به گذشته است، مورخ و واقعیات لازم و ملزوم یکدیگرند. از این روی نخستین پاسخ به پرسش «تاریخ چیست؟» این است که تاریخ کنش و واکنش مداوم مورخ و امور واقع نسبت به یکدیگر است. گفت و شنود بی پایان حال و گذشته (همان، ص 59-57).
نظرات شما عزیزان: