یاد گل های پرپر
پیش از طلوع آفتاب، آفتاب وجود امام را به اسارت کشیدند؛
به این امید که آفتاب آزادی را در سیاه چال هایی شبیه
وجود سراسر ظلمتشان، برای همیشه زندانی کنند.
اما آفتاب، هر صبح طلوع خواهد کرد و
هیچ ابری نخواهد توانست روز را انکار کند.
فریادهای رهایی، از خیابان های قم شروع شد
و به تهران و شهرهای دیگر رسید.
تمام خیابان ها، همقدم با زنان و مردان پیر و
جوان، می دویدند تا نفس حصارها را ببرند.
دیگر هیچ کسی حاضر نبود آفتاب را در حصار سیم های
خاردار ببیند. آفتاب گردان ها، آفتاب را یکصدا فریاد می کردند.
روز پانزده خرداد، چشمان آفتاب روشن شد.
بوی محرم، تمام خیابان ها را پر کرده بود.
پرچم های سیاه، عزادار روزهایی بودند که جان های
آزاده را زخمی سیم های خاردار و
سلول های تنگ و تاریک می دیدند.
تقویم ها ورق خوردند و تاریخ، تمام برگ های پانزده
خرداد را با قطرات سرخ خون، رنگ زد.
گلوله ها یکی یکی گل های سرخی شدند که بر سینه های
عاشقان آزادی گل دادند. خیابان ها از خون پر شد.
قطره های خون، یکی یکی راه افتادند تا رود شوند
و به دریا برسند و دریا شوند؛ دریایی که
شور رهاییر جانش موج می زند.
خون ها رود شدند، دریا شدند و دریاها به هم پیوستند
و اقیانوس شدند تا هر چه پلیدی را بشویند،
تا درخت های خزان زده در قلب بهار را آبیاری کنند
تا دوباره درخت ها سبز شوند و خیابان ها، شناسنامه های
فراموش شده شان را پیدا کنند و خانه ها پر شوند از
شکوفه گل های همیشه بهار، تا تمام شناسنامه ها هویت بگیرند.
دست های خون آلود، بهترین نامی شد که دیوارها
و خیابان ها تا به حال بر سینه خود دیده بودند.
واقعی ترین شناسنامه ای که همه می شناختند، رد دست های
خون آلود بر دیوارها بود. بهار در خون ریشه زد تا برای
همیشه، گل های سرخ، آفتاب را به تماشای صبح بکشند.
ما با دیدن هر گل سرخی به یاد روزهای دور خواهیم افتاد؛
روزهایی که ابرهای تیره، پنجره ها را
از تمام باغ ها دور می کردند،
روزی که بهار، نهایت خزان را با خود داشت؛
خزانی که در پانزده خرداد، پانزده هزار غنچه گل سرخ را پرپر کرد.
یاد تمام گل های پرپر پانزده خرداد جاوید!
عباس محمدی
پیش از طلوع آفتاب، آفتاب وجود امام را به اسارت کشیدند؛
به این امید که آفتاب آزادی را در سیاه چال هایی شبیه
وجود سراسر ظلمتشان، برای همیشه زندانی کنند.
اما آفتاب، هر صبح طلوع خواهد کرد و
هیچ ابری نخواهد توانست روز را انکار کند.
فریادهای رهایی، از خیابان های قم شروع شد
و به تهران و شهرهای دیگر رسید.
تمام خیابان ها، همقدم با زنان و مردان پیر و
جوان، می دویدند تا نفس حصارها را ببرند.
دیگر هیچ کسی حاضر نبود آفتاب را در حصار سیم های
خاردار ببیند. آفتاب گردان ها، آفتاب را یکصدا فریاد می کردند.
روز پانزده خرداد، چشمان آفتاب روشن شد.
بوی محرم، تمام خیابان ها را پر کرده بود.
پرچم های سیاه، عزادار روزهایی بودند که جان های
آزاده را زخمی سیم های خاردار و
سلول های تنگ و تاریک می دیدند.
تقویم ها ورق خوردند و تاریخ، تمام برگ های پانزده
خرداد را با قطرات سرخ خون، رنگ زد.
گلوله ها یکی یکی گل های سرخی شدند که بر سینه های
عاشقان آزادی گل دادند. خیابان ها از خون پر شد.
قطره های خون، یکی یکی راه افتادند تا رود شوند
و به دریا برسند و دریا شوند؛ دریایی که
شور رهاییر جانش موج می زند.
خون ها رود شدند، دریا شدند و دریاها به هم پیوستند
و اقیانوس شدند تا هر چه پلیدی را بشویند،
تا درخت های خزان زده در قلب بهار را آبیاری کنند
تا دوباره درخت ها سبز شوند و خیابان ها، شناسنامه های
فراموش شده شان را پیدا کنند و خانه ها پر شوند از
شکوفه گل های همیشه بهار، تا تمام شناسنامه ها هویت بگیرند.
دست های خون آلود، بهترین نامی شد که دیوارها
و خیابان ها تا به حال بر سینه خود دیده بودند.
واقعی ترین شناسنامه ای که همه می شناختند، رد دست های
خون آلود بر دیوارها بود. بهار در خون ریشه زد تا برای
همیشه، گل های سرخ، آفتاب را به تماشای صبح بکشند.
ما با دیدن هر گل سرخی به یاد روزهای دور خواهیم افتاد؛
روزهایی که ابرهای تیره، پنجره ها را
از تمام باغ ها دور می کردند،
روزی که بهار، نهایت خزان را با خود داشت؛
خزانی که در پانزده خرداد، پانزده هزار غنچه گل سرخ را پرپر کرد.
یاد تمام گل های پرپر پانزده خرداد جاوید!
عباس محمدی
نظرات شما عزیزان: