صلابت و سرسختى امام صادق (علیه السلام)
وقتى انسان آن همه احساسات لطيف عاطفى از امام مشاهده مى كند كه چگونه كوچكترين صحنه، اشك از ديدگان او سرازير و آتش عشق و محبت را در دل او برافروخته مى سازد و خون در چهره اش مى دواند ، در نظرش سخت شگفت مى نمايد كه آن همه صلابت و سرسختى در مورد ديگر از امام ملاحظه كند، آنگونه كه كوههاى بلند و مرتفع را هم به صلابت و سرسختى او نمى توان يافت.
اسماعيل بزرگترين فرزند آنحضرت جوانى بوده است آراسته به فضيلت ، عقل و عبادت، و امام او را بسيار دوست مى داشته ، به اندازهاى كه مردم مى پنداشتند امامت پس از او به اسماعيل خواهد رسيد. وقتى اسماعيل در اثر بيمارى از دنيا مى رود، با اينكه امام در موقع بيمارى او بسيار افسرده و اندوهگين بوده است، اما مشاهده كردند كه امام پس از درگذشت اسماعيل براى حاضران سفره پهن نمود و بهترين خوراكيها و پاكيزه ترين و رنگارنگ ترين طعامها را آورد و آنان را به سر سفره دعوت كرد و اصرار به تناول نمود، بطوريكه ديگر آثار غم و اندوه در چهره اش ديده نمى شد.
مردم مى پنداشتند كه امام پس از وفات اسماعيل سخت شيون و زارى خواهد نمود و متأثر خواهد شد؛ لذا با تعجب پرسيدند كه : چرا اينگونه است ؟
در پاسخ فرمود: چرا چنين نباشم ، كه راستگوترين راستگويان فرموده است من و شما همگى مى ميريم.
يكبار هم پسركى از فرزندانش در اثر پريدن آب يا غذا به گلويش خفه شد و در برابرش جان سپرد. امام از مشاهده اين وضع گريه اش گرفت و رو به آسمان كرد و گفت : خدايا ! اگر اين طفل را از من گرفتى، بچه هاى ديگرم را زنده و باقى نگاه داشته اى و اگر در اين مورد ما را گرفتار ساختى ، چه بسيار است موارد ديگر كه به ما عافيت و راحتى داده اى.
آنگاه بچه را برداشت و در اندرونى نزد بانوان برد. آنان با مشاهده اين وضع شيون و زارى سر دادند. اما امام آنان را سوگند داد كه گريه و زارى نكنند؛ سپس او را براى دفن بيرون برد و مى گفت : منزه و پاكىاى خدائى كه بچه هاى ما را مى كشى ولى در عوض مهر و محبت ما به تو افزونتر مى شود. و پس از پايان خاكسپارى فرمود: ما مردمى هستيم كه از خدا در مورد كسانى كه دوستشان داريم، پيش آمدهاى دوست داشتنى مى خواهيم؛ او هم خواسته هاى ما را به ما مى دهد اما اگر خداوند، احياناً آنچه را كه ما درباره دوستانمان دوست مى داريم خوش نداشته باشد، ما هم به رضاى خدا خشنود و راضى هستيم.[1]
انسان نمى داند از كداميك اظهار شگفتى و تعجب كند: از آن همه صلابت و قوت قلب و بزرگى دل امام كه در برابر آن مصيبت دردآور مى ايستد ، يا از آن احساس لطيف عرفانى كه در برابر خدا براى آن سوگ رنج آور، مرتباً زبان شكر و سپاس دارد، يا از اين همه عشق و محبت به ساحت آفريدگار و خشنودى در مورد هر چه كه او بخواهد ، و يا از آن بلاغت و فصاحت و طرح سخنان حكمت آميز و عالى آن هم در همان لحظه مصيبت و ساعت آشفتگى خاطر و با وجود نگرانى؟
آرى، اگر امام اين همه ملكات قدسى نداشت و اگر اين حالات بظاهر ضد هم در وجود او جمع نبود، ديگر آن يگانه شخصيت عصر خود در خصال و صفات نبود!
در قوت قلب و بزرگى روح امام همين بس كه در جلوى ديدگان او طفل از دست كنيز افتاد و در جا جان سپرد، اما ناراحتى و رنگ پريدگى امام فقط براى اين بوده است كه چرا بايد آن كنيز اينقدر از امام بترسد و وحشت داشته باشد. امام براى مرگ طفل آن هم به آن صورت دردآور نگريست و شيون و زارى نفرمود.
امام در طول عمر خويش شاهد ناملايمات ، مصائب و دردهاى فراوان از سوى دو حكومت اموى و عباسى بوده است؛ اما تاريخ سراغ ندارد كه امام در برابر آن همه سختيها و ناخوشيها خود را ببازد و تن به پستى و ذلت سپارد و از خود عجز و ناتوانى نشان دهد، بلكه هميشه با صبر و بردبارى و صلابت و اعتماد به نفس در مقابل همه آنها قد علم كرده است .
-----------------------------
[1] بحارالانوار ، ج 47، ص 49.
منبع: صفحاتى از زندگانى امام جعفر صادق (علیه السلام) ، ص 312 - 321.
نظرات شما عزیزان: