3- جزای ستم را چگونه باید داد؟
رعد/ 22 - و یدرون بالحسنه السیئه اولئک لهم عقبی الدار.
و کسانی که بدی را به نیکی رفع می کنند، عاقبت نیک قیامت خاص ایشان است.
فصلت/34 و35 - لا تستوی الحسنه ولا السیئه ادفع بالتی هی احسن فاذا الذی بینک و بینه عداوه کانه ولی حمیم و ما یلقیها الا الذین صبروا و ما یلقیها الا ذو حظ عظیم.
نیکی و بدی یکسان نیست؛ بدی را به آنچه نیکوتر است دفع کن، آنگاه کسی که بین تو و او دشمنی است، مانند دوست مهربان می شود و این صفت را بجز بردباران و کسی که دارای بهره بزرگ است، فرا نمی گیرد.
حکمت306 - ردوا الحجر من حیث جاء فان الشر یدفعه الا الشر.
سنگ را از جایی که آمده است برگردان (بدی را بمانند خودش تلافی کن) زیرا بدی را جز بدی برطرف نمی سازد.
اشکال: چنانکه از دو آیه شریفه پیداست، بدی را به نیکی باید جزا داد و از راه تحریک عواطف مرد بدکار، باید وارد شد و او را از شر و بدی بازداشت و طریقه نیکوکاری به او آموخت. لیکن علی علیه السلام در کلام خویش جزای بدی را بدی می داند و می فرماید: «بدی را جز بدی رفع نمی کند.
جواب: اوّلاً: می گوییم واضح است که اشخاصی که ستمگر و گنه کار شده اند، از نظر کیفیت قوه ندامت و تنبه بر دو قسمند: دسته اول اشخاصی که در اثر خباثت ذاتی و یا سوءِ تربیت، هرگاه در مقابل ستم و جنایت خویش از طرف مقابل، مهر و عطوفت بینند علاوه بر اینکه از ستم خویش مرتد و منزجر نمی شوند، مهر و عطوفت او را حمل بر ضعف و زبونیش نموده، جری تر و بی حیاتر می گردند. دسته دوم که شاید در افراد انسانی اکثریت دارند، کسانی هستند که چون در اثر اشتباه و عدم توجه یا علل دیگر جور و خطایی را مرتکب شوند و در مقابل از طرف خویش مهر و نیکی بینند، شرمنده و منفعل گشته، از طرف مظلوم خویش، عذر می خواهند و دشمنی آنها به دوستی بدل می گردد و گاهی برای همیشه از آن کار زشت دست می کشند چنانکه از آیه دوم استفاده می شود. پس نهج البلاغه به دسته اول و قرآن کریم به دسته دوم اشاره می کنند؛ چنانکه گاهی هم، قرآن مجید در آیات دیگر به دسته اول اشاره نموده و به مضمون نهج البلاغه فرموده است: «و جزاء سیئه سیئه مثلها» (5) (جزای هر بدی مانند همان بدی است.) و گاهی هم علی علیه السلام اشاره به دسته اول نموده، طبق دو آیه شریفه قرآن می فرماید:
حکمت 150 - عاتب اخاک بالاحسان الیه و اردد شره بالانعام علیه.
برادرت را که به تو ستمی نموده، به وسیله نیکی سرزنش نما، و بدی او را به وسیله نعمت دادن، به او بازگردان.
ثانیاً: در موضوع جزای ستم، اگر معارضه به مثل شود و در مقام کیفر و قصاص، تعدی و تجاوز نگردد، جایز است، اما بخشیدن آن ستم و یا معارضه به نیک و احسن نمودن راجح و اولی است؛ با آنکه معارضه به مثل را هم عقاب و مجازاتی نیست ولی معارضه به احسن، دارای پاداش و اجر است. پس قرآن کریم به معارضه به احسن که دارای ثواب است و نهج البلاغه به معارضه به مثل که جایز و رواست، اشاره فرموده است.
4- عزّت خاص خداوند است.
چون منافقین زمان پیغمبر خود را عزیز می دانستند و پیغمبر و مسلمین را ذلیل و خوار می خواندند، خداوند متعال در جواب آنها فرمود:
منافقون /8 - ولله العزه و لرسوله و للمومنین و لکن المنافقین لا یعلمون.
ارجمندی مخصوص خدا و پیغمبرش و اهل ایمان می باشد، لیکن منافقین نمی فهمند.
خطبه 64 - و کل عزیز غیره ذلیل.
هر عزیزی غیر از خداوند ذلیل است.
اشکال: قرآن کریم عزت و ارجمندی را برای غیر خدا که پیغمبر و مؤمنین باشد، ثابت نموده است ولی نهج البلاغه عزت را منحصر به خداوند دانسته و غیر او را خوار و ذلیل شمرده است.
جواب: مراد نهج البلاغه عزّت الوهیّت و خالقیّت است که اصلی و ذاتی است و هر ممکنی از اعلی تا ادنی در برابر این عزّت، خوار و ذلیل و فقیر و محتاج است اگر چه شخص شخیص سرور کاینات و مفخر موجودات خاتم انبیا(صلی الله علیه و آله و سلم) باشد؛ زیرا:
سیه رویی ز ممکن در دو عالم
جدا هرگز نشد والله اعلم
معنی این عزّت، چنانکه مفسّرین می گویند، قوّه و قدرتی است فوق تمام قوا به طوری که هیچ قدرتی به او دسترسی ندارد و پیداست که با فرض چنین معنایی، مصداقی غیر از واحد پیدا نمی کند و تعدد و تکثر، در ناحیه این معنی محال است. اما مراد از عزّتی که در قرآن مجید برای پیغمبر و مؤمنین ثابت شده است، عزّت عَرَضی و غیر ذاتی که به افاضه خداوند متعال به آنها عنایت شده است، چنانکه در آیه دیگر است:
آل عمران/26 - تعز من تشاء و تذل من تشاء.
هر که را بخواهی عزیز می کنی و هر که را بخواهی ذلیل می کنی.
کفار و منافقین از این نعمت عظما محروم می باشند و در این مورد همیشه خوار و ذلیلند.
قرآن مجید در آیه دیگر طبق نظر حضرت در نهج البلاغه، عزّت را خاص خداوند دانسته، می فرماید:
یونس / 65 - ان العزه لله جمیعاً.
عزّت یکسره مخصوص خداوند است.
ونیز نهج البلاغه در مورد دیگرش به مضمون آیه شریفه سخن گفته است:
خطبه 95 - واعز به الذله.
خداوند، مردم ذلیل را به سبب پیغمبر، عزیز نمود.
5- چه مقدار از تقوی نیکو است
آل عمران/102 - یا ایها الذین امنوا اتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون.
ای کسانی که ایمان آوردید از خدا چنانکه شایسته پرهیزکاری است، باک داشته باشید و نمی میرید مگر اینکه مسلمان باشید.
حکمت 234 - اتق الله بعض التقی و ان قل واجعل بینک و بین الله ستراً و ان رق.
از خدا بترس ترسیدنی، اگر چه کم باشد و بین خود و خدای خویش پرده یی قرار بده اگر چه نازک باشد.
اشکال: قرآن کریم حد اعلای تقوی را مأمور به قرار داده و از مردم خواسته است و می فرماید: «چنانکه شایسته است، تقوی داشته باشید.»ولی نهج البلاغه مقدار کمی از تقوی را مطلوب و مأموربه نموده و آن مقدار را کافی می داند.
جواب: این دو مطلب با یکدیگر منافات ندارد زیرا هر دو قسم از تقوی، مطلوب و محبوب است اگر چه درجه اعلای آن اتمّ و ارجح است. و نیز می توان گفت مأمور به این دو امر، دو صنف مختلف از مردم می باشند؛ مأموربه در آیه شریفه، مردم مؤمن و مسلمانی هستند که گاهی خطا و گناهی از ایشان سر می زند ولی نوعاً به راه هدایت و رستگاری قدم می نهند و مخاطب در کلام حضرت، مردم جسور و بی باکی می باشند که پرده حرمات الهی را دریده و منغمر (6) در عصیان و طغیان گشته اند و جز پیروی خواهشهای نفسانی، کاری ندارند و غیر از مال و جاه و شهوت، برای ایشان قبله و معبودی نیست:
جاثیه /23 - افرایت من اتخذ الهه هواه و اضله الله علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشاوهً.
آیا کسی را که هوس خویش را به جای خدای خود گرفت، و خدا او را از روی علم به گمراهی کشید و بر گوش و دل او مهر نهاد و بر دیده اش پرده افکند، دیده یی.
و ممکن است خطاب در آیه شریفه، شعاعش این گونه اشخاص را هم بگیرد و ایشان را هم به حد اعلای تقوی امر نماید ولی امر در نهج البلاغه، ممکن نیست. دسته اول یعنی مؤمنین، غالباً نیکوکار را شامل شود زیرا مستلزم تحصیل حاصل و لغویت چنین امری، نسبت به ایشان است.
نظرات شما عزیزان: