گزاره های هم مضمون در قرآن و نهج البلاغه
1- الفت و محبت بین دلها
انفال/63- و الف بین قلوبهم لو انفقت ما فی الارض جمیعاً ما الفت بین قلوبهم و لکن الله الف بینهم.
خدا بین دلهایشان الفت داد؛ اگر تو همه مال زمین را خرج می کردی، نمی توانستی بین دلهایشان الفت دهی ولی خدا الفتشان داد.
علی علیه السلام در وصف رسول خدا می فرماید:
خطبه 95- دفن الله به الضغائن و اطفا به النوائر الف به اخواناً.
خداوند به وسیله آن حضرت، کینه ها را نابود ساخت و به سبب او، آتش دشمنی ها را خاموش نمود و به واسطه او میان برادران ایمانی، الفت داد.
اشکال: خداوند متعال، الفت بین قلوب مردم را صریحاً از نبی اکرم سلب نموده و حتی می گوید: «اگر تمام اموال زمین هم در اختیار تو باشد و آن را در این راه خرج کنی، موفق نمی شوی» و این موهبت عظیم را تنها به خود اختصاص می دهد ولی نهج البلاغه رفع کینه های زمان جاهلیت و الفت بین دلهای اعراب را به سبب وجود آن حضرت می داند.
جواب: با اندک تأملی پیداست که قرآن مجید نفی علیت تامه و استقلال آن حضرت را در تألیف قلوب فرموده ولی نهج البلاغه اثبات سببیت و وساطت آن حضرت را در این موضوع می فرماید و در تمام سه جمله مذکور، صریحاً خداوند را فاعل و به وسیله باء سببیت، وساطت آن حضرت را ثابت کرده است. بنابراین می گوییم، توضیح آیه شریفه چنین است: «ای پیغمبر گرامی اگر نظر لطف و رحمت ما نباشد و تو بخواهی بخودی خود دل آنها را مهربان کنی هرگز نمی توانی اما ما می توانیم به سبب تو و یا شخص دیگری چنین کاری را انجام دهیم.» البته در این مورد به سبب وجود شریف آن حضرت انجام شده است چنانکه امیرالمؤمنین علیه السلام بیان می فرماید.
2- تزکیه نفس =خودستایی
علی علیه السلام پس از آنکه اصحاب جمل را نکوهش می نماید، درباره خویش می فرماید:
خطبه 10- و ان معی لبصیرتی ما لبست علی نفسی و لا لبس علی.
ولیکن من با بصیرت و بیناییم، حق را بر خود نپوشانده ام و حق نیز بر من پوشیده نشده است (نه به طور قصد و توجه و نه به طور اکراه و عدم توجه حق به لباس باطل برایم درآمده است).
و نیز در نامه یی که به مردم مصر نوشته و همراه مالک اشتر- رضوان الله علیه- استاندار آن سرزمین، فرستاده است درباره مردم شام چنین می نویسد:
نامه 62- انی والله لو لقیتهم واحداً و هم طلاع الارض کلها ما بالیت ولا استوحشت و انی من ضلالهم الذی هم فیه والهدی الذی انا علیه لعلی بصیره من نفسی و یقین من ربی و انی الی لقاء الله لمشتاق ولحسن ثوابه لمنتظر راج.
سوگند به خدا که اگر من تنها در برابر آنها بایستم و ایشان تمام روی زمین را پر کرده باشند، باک ندارم و نمی هراسم. من نسبت به گمراهی ایشان و هدایتی که خودم بر آن هستم، از جانب خویش با بصیرت و از جانب پروردگارم بر یقین و ثبات می باشم و به ملاقات خداوند، مشتاق و امیدوار پاداش نیک او می باشم.
اشکال: این قسمت از خطبه و نامه حضرت که موهم (1) تزکیه نفس است، با آیه شریفه «الم تر الی الذین یزکون انفسهم بل الله یزکی من یشاء» (2) یعنی: «مگر آن کسان را نمی بینی که خود را می ستایند (و نباید چنین کنند) بلکه خدا هر که را بخواهد به پاک خویی یاد می کند» و با آیه شریفه «فلا تزکوا انفسکم هو اعلم بمن اتقی» (3) که در فصل دوم ذکر شد، منافات دارد زیرا خداوند متعال در این آیات شریفه، صریحاً از خودستایی نهی فرموده است، پس چگونه علی علیه السلام خود را می ستاید؟
جواب: قبل از بیان جواب باید دانست که خودستایی نهی شده در آیه شریفه، خودستایی راست است نه دروغ؛ یعنی اگر انسان، صفت نیکی را واقعاً دارا باشد و در مقام مدح خویش، آن صفت را به مردم بگوید خودستایی است و نکوهیده و مذموم. اما اگر صفت نیکی را به دروغ به خود ببندد، مشمول کذب و اغوا و امثال آن می شود که نهیش اکیدتر و عقابش، شدیدتر است به دلیل آنچه از خود امیر المؤمنین علیه السلام تحت عنوان «نهی از خودستایی» ذکر نمودیم. پس از این مقدمه، می گوییم نهی از خود ستایی در آیه شریفه، آن تعمیم را ندارد که به انسان اجازه ندهد، در مورد مقتضی بگوید که من راست می گویم، نمازم را خوانده ام، به آن فقیر کمک کرده ام، شما هم مساعدت کنید و امثال این جملات بلکه متتبع در آیات و اخبار و کسی که شمّ فقه الآیات والاحادیث پیدا کرده است، قضاوت می کند که هر گاه انسان از ذکر امثال این جملات که ستایش گوینده را متضمّن است، مقصد و هدفی شرعی داشته باشد که در مقام کسر و انکسار رسیدن به آن مقصود بر خودستایی ارجح و اولی باشد، این خودستایی علاوه بر اینکه مذموم نیست، ممدوح و بلکه گاهی واجب است؛ مثل اینکه کسی برای ترغیب دیگران به دستگیری از فقرا بگوید، من به آنها کمک کرده ام و یا به کسانی که او را به راستگویی شناخته و سخنش را باور دارند، هر صفت خوبی را که خود دارد یا کار شایسته یی را که انجام داده است، به آنها بگوید. چنانکه حضرت یوسف به سلطان مصر گوید:
یوسف/7 - اجعلنی علی خزائن الارض انی حفیظ علیم.
خزانه های این سرزمین را به من بسپار که من نگهدار و دانایم.
و نیز در موردی که انسان نعمتی از خداوند را بر خویش ذکر می کند که متضمن ستایش خود او هم هست ولی منطوق (4) جمله، ذکر نعمت الهی و تصریح به آن است و ابداً خودستایی نیست. درقرآن کریم از این قبیل سخنان از انبیای اولوالعزم، بسیار نقل می شود چنانکه درباره حضرت ابراهیم می فرماید:
انعام/80 - وحاجه قومه قال اتحاجونی فی الله وقد هدان.
قوم ابراهیم با او محاجّه کردند. ابراهیم(علیه السلام) گفت: چرا درباره خداوندی که مرا هدایت کرده است محاجّه می کنید.
درباره قوم هود می فرماید:
اعراف /67و68 قال یا قوم لیس بی سفاهه و لکنی رسول من رب العالمین ابلغکم رسالات ربی و انا لکم ناصح امین.
گفت: ای قوم! من سفیه نیستم بلکه پیغمبر پروردگار جهانیانم؛ پیغامهای پروردگار خویش را به شما می رسانم و برای شما خیرخواه و امینم.
باز راجع به حضرت یوسف می گوید:
یوسف/90 - قال انا یوسف و هذا اخی قد من الله علینا انه من یتق و یصبر فان الله لا یضیع اجر المحسنین.
گفت:من یوسفم و این برادر من است خدا بر ما منّت نهاد. هر کس تقوی پیشه کند و بردبار باشد، خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمی کند.
پس خودستایی مذموم و نکوهیده آن ست که انسان تنها به قصد ستایش خویش و تحبیب قلوب شنوندگان، صفات نیک خود را بیان کند.
اینک راجع به جملات نهج البلاغه می گوییم:
اولاً: عین آنچه امیرالمؤمنین علیه السلام درباره خویش فرموده است، خداوند به پیغمبر خاتمش دستور می دهد که درباره خویش، به قومش بگوید:
یوسف/108 - قل هذه سبیلی ادعوا الی الله علی بصیره انا و من اتبعنی.
بگو: این روش من، از روی بصیرت است، من و پیروانم به سوی خدا می خوانیم.
ثانیاً: گفتن این جمله از این نظر است که شنونده، حقیقتی را بداند و علّت ثبات و استقامت اولیای خدا را بفهمد.
ثالثاً: از تواضع و هضم نفسی که از علی علیه السلام در مدت عمرش مشاهده کرده ایم، یقین داریم که گفتن این جمله توسط حضرت، از نظر تحبیب قلوب و خودستایی نیست.
نظرات شما عزیزان: