وقتى سپاه دشمن به امام حسين عليه السّلام نزديك شدند، امام مركبش را خواست و سوارش شد، و با صداى بلند به طورى كه اكثر مردم مى شنيدند فرمود: «اى مردم! سخنم را گوش دهيد، در جنگ با من عجله نكنيد، بگذاريد شما را بدانچه حقّ شما بر گردن من است [و بايد آن را به شما بگويم] موعظه كنم. [بگذاريد] تا عذرم را در آمدنم به نزد شما بگويم، اگر پذيرفتيد و سخنم را تصديق كرديد و به من انصاف داديد، سعادتمند خواهيد شد و وجهى براى جنگ با من نخواهيد يافت، و اگر نپذيرفتيد و انصاف به خرج نداديد، «فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لا تُنْظِرُونِ»(1) شما و شريكانتان كارتان را هماهنگ و عزمتان را جزم كنيد، سپس در كارتان پرده پوشى نكنيد آنگاه كارم را تمام كرده مهلتم ندهيد. ...
سپس امام عليه السّلام حمد و ثناى الهى را گفت و خدا را بدانچه شايسته اوست ياد كرده و بر محمد (صلّى الله عليه و آله) و بر ملائكه و أنبيای الهی درود فرستاد... .
آنگاه حسين عليه السّلام در ادامه خطبه اش فرمود: ... به نسبم توجه كنيد، ببينيد من كيستم؟! بعد به نفوس خودتان رجوع كرده و آن را نكوهش كنيد، تأمل كنيد كه آيا كشتن و هتك حرمت من برايتان حلال است؟!
مگر من پسر دختر پيامبرتان، و پسر وصى و پسر عمويش و جزو اولين ايمان آورندگان به خدا و تصديق كننده ی رسولش در آنچه كه از طرف خدا آورده، نيستم؟!
آيا حمزه سيد الشهداء عموى پدرم نيست؟! آيا جعفر طيّار شهيد عمويم نيست؟!
مگر اين سخن مشهور به گوش شما نرسيده كه رسول الله (صلّى الله عليه و آله) در مورد من و برادرم فرموده: «هذان سیّدا شَباب أهل الجنّة» اين دو سرور جوانان اهل بهشتند؟! اگر مرا در این سخن تصديق مى كنيد، که البته حق است، (چه بهتر)؛ زیرا قسم بخدا، از زمانى كه دانستم خداوند بر دروغگو غضب مى كند و كسى كه دروغ مى گويد زيان مى بيند، قصد دروغ نكرده ام. ولی اگر مرا تكذيب مى كنيد (که این سخن را پیامبر نفرموده)، در ميانتان كسانى هستند كه اگر در اين مورد از آنها سؤال كنيد به شما خبر خواهند داد [كه اين حديث صحيح است].
اگر از جابر بن عبد الله انصارى يا أبو سعيد خدرى، يا سهل بن سعد ساعدى، يا زيد بن أرقم، يا أنس بن مالك سؤال كنيد به شما خبر خواهند داد كه اين سخن را از رسول خدا (صلّى الله عليه و آله) در شأن من و برادرم شنيده اند، آيا همين سخن شما را از ريختن خون من منع نمى كند؟! ...
آنگاه حسين [عليه السّلام] به آنها فرمود: اگر در اين كلام [رسول خدا صلّى الله عليه و آله در حق من] شك داشتيد، آيا در اين سخنانى [كه اكنون مى گويم] نيز شك داريد؟ مگر نه اين است كه من پسر دختر پيامبرتان هستم؟ و الله اگر به مشرق و مغرب [عالم] برويد، چه در ميان خودتان و چه در بين ديگران، پسر دختر پيامبرى غير از من نخواهيد يافت. تنها من پسر دختر پيامبرتان هستم.
به من بگوئيد آيا كشته هايتان را از من مى طلبيد؟ يا مال از دست رفته تان را از من مى خواهيد؟ يا در پى قصاص زخمى هستيد كه بر كسى از شما وارد ساخته ام؟ (2) [سكوت مردم را فرا گرفت و هيچ] سخنى [در جواب حسين عليه السّلام] نمى گفتند. ...
سپس امام حسين عليه السّلام] فرياد زد: اى شبث بن ربعى، اى حجّار بن أبجر، اى قيس بن أشعث، اى يزيد بن حارث، مگر شما برايم ننوشته بوديد: ميوه ها رسيده، باغها سر سبز شده و نهرها لبريز گرديده، اگر بيايى بر سپاهى كه برايت آماده شده، وارد خواهى شد، پس بيا؟!
ولى آنها [در پاسخ امام عليه السّلام] گفتند: ما چنين كارى نكرده ايم!
حضرت فرمود: نه، به خدا قسم شما بوديد كه اين کار را انجام داده ايد.
سپس فرمود: اى مردم! اگر مرا نمى خواهيد، رهايم كنيد تا به محلی أمن بر روى زمين برگردم!
قيس بن أشعث گفت: آيا تحت فرمان پسر عموهايت در نمى آيى؟! آنها رفتارى جز آنچه شما دوست دارى نشان نخواهند داد و از آنها آزارى به تو نخواهد رسيد!
حسين [عليه السّلام] فرمود: تو برادر برادرت [محمد بن أشعث] هستى! مى خواهى بنى هاشم بيش از خون مسلم بن عقيل را از شما بطلبند؟! (3) نه و الله من مانند فرد ذليل، دست در دستشان نخواهم گذارد، و همچون غلام و برده فرمانبردارشان نخواهم شد! بندگان خدا! ... «عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ»(4): از هر متكبرى كه به روز حساب ايمان نمى آورد، به پروردگار خويش و پروردگار شما پناه مى برم.
____________________________
پی نوشت:
1. يونس/ 71.
2. اين جملات حضرت استفهام انكارى است، يعنى حضرت مى خواهد بفرمايد من كه كسى از شما را نكشته ام، مالى از شما را غصب نكرده ام و يا زخمى به شما وارد نكرده ام، پس چرا با من مى جنگيد؟
3. مفهوم اين فرموده سيد الشهداء عليه السّلام اين بود كه: بنى هاشم به خاطر شركت برادرت محمد بن اشعث در قتل مسلم بن عقيل، منتظرند انتقام خويش را از شما بگيرند. حالا تو مى خواهى با اين حرفهايت مرا فريفته، وادار به تسليم كنى و بعد مثل مسلم بن عقيل به كشتن بدهى و در نتيجه موجب شوى تا بنى هاشم علاوه بر انتقام خون مسلم بن عقيل، خون مرا هم از شما بطلبند؟!
4. مؤمن/ 27.
منبع: وقعة الطفّ، ابو مخنف كوفى، ترجمه جواد سليمانى
نظرات شما عزیزان: