عاشورا روز فضایل امام حسین بود. چه بسا اگر عاشورا رخ نمیداد، برخی فضایل آن حضرت پوشیده میماند. میتوان فهرستی فراهم آورد از فضایلی که در عاشورا از امام حسین مشاهده شد؛ از جمله: صبر، رضا، تسلیم، توکّل، شجاعت، استقامت، عزّت نفس و آزادگی.
هنگامی که اصحاب و خویشان امام حسین به شهادت رسیدند، باز هم آن حضرت قوّت قلب و استقامت خود را از دست نداد. یکی از ناظران آن صحنه میگوید به خدا سوگند هرگز ندیده بودم کسی را که سپاه دشمن محاصرهاش کرده باشد و خویشان و یارانش کشته شده باشند و با این حال، قویدلتر از حسین باشد.[۸] حتّی هنگامی که گلوی طفل شیرخوارش را با تیر شکافتند، فرمود: هَوَّنَ عَلیَّ ما نَزَلَ بِی اَنَّهُ بِعَینِ اللهِ.[۹] یعنی هر چه [از مصیبت] بر من فرود میآید، از آن رو که در محضر خداست، برایم آسان شده است.[۱۰] این جمله را کسی میتواند بر زبان آورد که خدا را ناظر ببیند و باور داشته باشد که پاداش همه مصیبتهایی را که تحمّل میکند، در سرای دیگر میبیند.
*
همان گونه که پیامبر خدا ـ ص ـ به معراج رفت، روز غدیر نیز روز معراج امیرالمؤمنین ـ ع ـ بود، و عاشورا هم روز معراج امام حسین ـعـ . امّا در این معراج، آن حضرت اصحابش را نیز برکشید و به عروج رساند. آنان مرگ را پیش روی خود میدیدند، ولی به آن میخندیدند و در جهادشان هرگز سستی و سردی نبود. روایت کردهاند که در صبح روز عاشورا، بُرَیر بن خُضَیر با عبدالرّحمان انصاری شوخی میکرد. عبدالرّحمان گفت چرا شوخی میکنی؟ اکنون وقت خنده و شوخی نیست. بُرَیر گفت بستگان من میدانند که من مزاح و شوخی را در جوانی و پیری دوست نداشتم، ولی از بهشتی که در پیش رو داریم، خرّم و خندانم.[۱۱]
***
امیرالمؤمنین در وصف اصحاب پیامبر فرمود که شمشیر زدن آنان از سر بصیرت بود: حَمَلُوا بَصائرَهُم عَلی اَسیافِهِم.[۱۲] کسانی هم که با امام حسین تا کربلا رفتند، آگاهانه گام در میدان نهاده بودند و میدانستند که چه راه پرخطری را پیش گرفتهاند. امام حسین کسی را نفریفته و تطمیع نکرده بود، بلکه به همراهانش میگفت که چه خطری پیش رو دارند. آن حضرت پس از شنیدن خبر قتل اصحابش در کوفه، این موضوع را از آنان پنهان نداشت، بلکه بصراحت فرمود: خبر دهشتانگیزی به ما رسید و آن کشته شدن مسلم بن عقیل و هانی بن عروه و عبدالله بن یَقطُر است. شیعیان ما تنهایمان گذاشتند، پس هر که میخواهد برگردد، بیپروا برگردد که از ما بیعتی بر او نیست.[۱۳] پس از اعلام این مطلب، بعضی که به طمع مال و مقام در پی امام حسین آمده بودند، برگشتند. امّا آنان که امام حسین را رها نکردند، غربال شده بودند و مردانی چون اصحاب پیامبر بودند که آگاهانه شمشیر میزدند.
***
هیچیک از اصحاب امام حسین به دشمن نپیوست،[۱۴] ولی گروهی از سپاه مقابل به جبهه امام حسین پیوستند، و گروهی دیگر نیز چنین تصمیمی داشتند که ممکن نشد. معمول این است که از سپاه اقلّیّت، آن هم اگر بدانند حتماً کشته خواهند شد، به سپاه اکثریّت ملحق میشوند، ولی اصحاب امام حسین حاضر شدند کشته شوند و به دشمن پناه نبرند. حتّی با اینکه آن حضرت به آنان اجازه داده بود تا صحنه جنگ را ترک کنند، باز هم آنان نپذیرفتند که امام را تنها بگذارند.
روشنتر بگویم امام حسین در شب عاشورا از اصحابش خواست تاریکی شب را غنیمت شمرده، از لشکر جدا شوند و جان خود را به سلامت ببرند. یکی از نقاط درخشان قیام کربلا همین است که آن حضرت با رفع بیعت از اصحابش، به آنان اذن انصراف داد تا هر که میخواهد، بیآنکه احساس شرمندگی کند، برود. در مقابل این جوانمردی امام، اصحاب نیز جوانمردی کردند و حاضر نشدند آن حضرت را تنها بگذارند. اینکه شایع است گروهی از اصحاب در شب عاشورا دست از یاری امام حسین برداشتند و شبانه سپاه را ترک کردند، اساسی ندارد و از مجعولات اخیر است.[۱۵] باری، آن حضرت در شب عاشورا با اعلام اینکه فردا معلوم است که چه روی خواهد داد، به اصحابش فرمود: اِنِّی قَدْ رَأَیتُ [اَذِنْتُ] لَکُمْ فَانْطَلِقُوا جَمیعاً فِی حِلٍّ، لَیسَ عَلیکُمْ مِنِّی ذِمامٌ، هذا لَیلٌ قَدْ غَشِیَکُم فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً.[۱۶] یعنی به شما اجازه میدهم که با رضایت من همگی بروید. من حقّی بر شما ندارم. اکنون شما را شب فراگرفته است، پس آن را شتر خود قرار دهید [وسیله رفتن کنید.]
در مقابل این آزادمنشی امام، اصحاب نیز جوانمردی کردند و پایدار ماندند. برادران مسلم بن عقیل گفتند: «خداوند زندگی پس از تو را زشت گرداند.»[۱۷] محمّد بن بشیر نیز گفت: «حیوانات درنده زنده زنده مرا بخورند اگر از تو جدا شوم.»[۱۸] همچنین سعید بن عبدالله دو بار سوگند یاد کرد و گفت: «اگر بدانم کشته میشوم، سپس زنده میگردم، آنگاه زنده زنده سوزانده میشوم و خاکسترم بر باد میرود، و هفتاد بار با من چنین میشود، باز از تو جدا نمیشوم.»[۱۹] زُهَیر بن قَین نیز گفت: «به خدا سوگند دوست دارم هزار بار کشته شوم، و سپس زنده گردم، و باز کشته شوم و خداوند با کشته شدن من، جان تو و جان این جوانان خاندان تو را حفظ کند.»[۲۰]
پیدا بود یاران امام حسین آمده بودند تا جان دهند و امامشان را تنها نگذارند. امّا خامی و نادانی دشمنانش را بنگرید که شمر از میان ایشان به اصحاب امام نزدیک شد و گفت پسران خواهر ما(فرزندان امّ البنین، از قبیله بنی کلاب، که عبارت بودند از ابوالفضل و عبدالله و جعفر و عثمان)،[۲۱] در امان هستند. ولی آنان نه تنها این امان را نپذیرفتند، که شمر و امانش را لعن کردند و گفتند به ما امان میدهی و پسر پیامبر خدا در امان نباشد؟[۲۲]
نظرات شما عزیزان: