محرم 7 - آثار محبت اهل بیت علیهم السلام
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین...
اللهم کن لولیک الحجةابن الحسن...
موضوع: آثار محبت اهل بیت علیهم السلام
اخلاص در محبت
«مَنْ أَحَبَّکُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ وَ مَنْ أَبْغَضَکُمْ فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهَ وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِکُمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللَّه».
اولیاء معصوم الهی منزلتی دارند که به خاطر آن منزلت، محبّت آن ها محبّت خداست و بغض آن ها بغض خداست. عبد می تواند در اثر تقرب به خدای متعال به مقامی برسد که خدای متعال محبت خودش را عنایت کند و این والاترین سرمایه ای است که خدای متعال ممکن است به یک عبد بدهد. کمال ایمان هم در همین محبّت خالص نسبت به خدای متعال است. شاید بالاترین مرتبه اخلاص، اخلاص در محبت خدای متعال است که انسان در محبت خالص شود و غیر خدا را دوست نداشته باشد.
بزرگان در بیانات نورانی شان فرمودند که بالاترین درجه سیر و بالاترین درجات معنوی انسان، همان اخلاص در محبت است. این اخلاص در محبت عرض شد که اثر محبت اولیاء خداست. نمی شود انسان خدای متعال را دوست بدارد، به مقام خلقت برسد و اولیاء خدا را دوست نداشته باشد اما طریق محبّت خدای متعال هم، محبت اهل بیت(علیه السلام) است. اگر کسی به اخلاص در محبت برسد، باید به اخلاص در محبت اهل بیت(علیه السلام) برسد و اخلاص در ایمان بدون این، قابل بدست آوردن نیست.
این حدیث را مرحوم مجلسی در بحار نقل کردند. یادم نیست از کدام یک از مصادر اولیه بود که وجود مقدّس رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند:
«لَا یُؤْمِنُ عَبْدٌ حَتَّى أَکُونَ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنْ نَفْسِهِ»،
بنده مؤمن نیست و به مقام ایمان نرسیده؛ الّا اینکه من در نزد او از خود او محبوب تر باشم.
«وَ یَکُونَ أَهْلِی أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنْ أَهْلِهِ»، اهل من در نزد او از اهل خودش محبوب تر باشد.
«وَ یَکُونَ عِتْرَتِی أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنْ عِتْرَتِهِ»، عترت من از عترت او در نزد خودش محبوب تر باشد.
«وَ یَکُونَ ذَاتِی أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنْ ذَاتِهِ»، حقیقت من در نزد او از خودش محبوب تر باشد.
در واقع این معنایش همین است، بنده ای به مقام ایمان نمی رسد الّا اینکه خدا در نزد او محبوب ترین حقایق باشد و از همه بیشتر خدا را دوست بدارد. اثر این محبت، محبّت رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اهل بیت(علیه السلام) ایشان است.
آثار محبت اهل بیت علیهم السلام
برای این محبت آثار و برکات بسیار زیاد و فراوانی در روایات اهل بیت(علیهم السلام) نقل شده که می گویند، اگر کسی به مقام محبت برسد، از برکات و آثار این محبت، محبت خدای متعال و امور فراوانی است. حالا من یکی از روایات را به عنوان نمونه خدمتتان تقدیم می کنم.
روایت از وجود مقدس رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در «خصال» صدوق نقل شده که مرحوم صدوق از ابی سعید خدری نقل می کنند؛ رسول لله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند:
«مَنْ رَزَقَهُ اللَّهُ حُبَّ الْأَئِمَّةِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی فَقَدْ أَصَابَ خَیْرَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ»،[1]
اگر کسی محبت اهل بیت(علیه السلام) روزی او شود، به ثواب و خیر دنیا و آخرت رسیده و اصابه به خیر دنیا و آخرت کرده است.
«فَلَا یَشُکَّنَّ أَحَدٌ أَنَّهُ فِی الْجَنَّةِ»،[2]جای تردید نیست که چنین انسانی حتماً در درجات بهشت جا دارد.
«فَإِنَّ فِی حُبِّ أَهْلِ بَیْتِی عِشْرِینَ خَصْلَةً»، در محبت اهل بیت(علیه السلام)، بیست تا خصوصیت وجود دارد:
«عَشْرٌ مِنْهَا فِی الدُّنْیَا وَ عَشْرٌ فِی الْآخِرَةِ»، ده خصوصیت در دنیاست و ده تا در آخرت به صاحب محبت داده می شود امّا فی الدنیا کسی که به مقام محبت اهل بیت(علیه السلام) رسید، در واقع آثار محبت خدای متعال است که در روایات دیگر هم تقدیم کردیم.
اول: «أَمَّا فِی الدُّنْیَا فَالزُّهْدُ وَ الْحِرْصُ عَلَى الْعَمَلِ»،
اول اینکه نسبت به تعلقات دنیا رها و زاهد می شود. زاهد کسی است که محبت دنیا و غم و غصّه دنیا از دلش بیرون رفته است.
در حدیث نورانی امیرالمؤمنین(علیه السلام) در توحید صدوق است که حضرت فرمودند:
«النَّاسَ ثَلَاثَةٌ زَاهِدٌ وَ صَابِرٌ وَ رَاغِبٌ».[3]
مردم سه دسته هستند.
1-عده ای به مقام زهد رسیده اند،
2-عده ای نسبت به تعلقات دنیا زاهد نیستند امّا صابرند
3- عده ای راغبِ در دنیا هستند.
بعد حضرت این سه دسته را توضیح دادند و فرمودند:
«فَأَمَّاالزَّاهِدُ فَقَدْخَرَجَتِ الْأَحْزَانُ وَالْأَفْرَاحُ مِنْ قَلْبِهِ فَلَا یَفْرَحُ بِشَیْ ءٍ مِنَ الدُّنْیَا وَلَا یَأْسَى عَلَى شَیْ ءٍ مِنْهَافَاتَهُ»،
زاهد آن کسی است که غصه ها و شادی های دنیا از دلش بیرون رفته و با آمدن به دنیا خوشحال نمی شود و با رفتن از دنیا هم، تأسف نمی خورد.
بعد فرمودند:«فَهُوَ مُسْتَرِیحٌ»،
این به مقام راحتی در دنیا رسیده و زهد یک چنین مقامی است که موجب راحتی نسبت به دنیا می شود.
لذا یادم است که در یک روایتی، خدای متعال به یکی از عباد بنی اسرائیل وقتی که متعجب شد، فرمود: این زهدی که داشتی، عبادتی برای تزیّن زهد بود. که هم موجب تعجیل در راحتی شده که زودتر به راحتی و اخلاص رسیدی. همۀ رنج انسان از تعلقات دنیایی است. حالا در این تعبیر نورانی حضرت فرمودند:
«فَقَدْ خَرَجَتِ الْأَحْزَانُ وَ الْأَفْرَاحُ مِنْ قَلْبِ»،
زاهد آن کسی است که همۀ غصه ها و شادیهای دنیا از دلش بیرون رفته. بنابراین«فهو مستریح»، راحت است و هیچ رنجی در دنیا نمی برد؛ نه خوشی دنیایی دارد و نه رنج دنیایی. البته پیداست که این مقدمۀ رسیدن به یک لذت های بالاتر است که در روایات با تعابیر مختلفی بیان شده.
فرمود:«حَرَامٌ عَلَى قُلُوبِکُمْ أَنْ تَعْرِفَ حَلَاوَةَ الْإِیمَانِ حَتَّى تَزْهَدَ فِی الدُّنْیَا»،[4]
خدای متعال قلوب شما را ممنوع و محروم کرده از اینکه شیرینی های بالاتر مثل شیرینی ایمان را بچشید مگر اینکه از دنیا فارغ شوید؛ والا قلب تان مشغول به دنیا است و زمینۀ آن محبت ها و لذت های بالاتر برایش فراهم نمی شود.
خوب یکی از آثار محبت خدای متعال به اولیاء الهی این است که انسان طبیعتاً وقتی محبت را دریافت کرد:
«أَمَّا فِی الدُّنْیَا فَالزُّهْدُ وَ الْحِرْصُ عَلَى الْعَمَلِ».
چنین انسانی که محبت اهل بیت(علیه السلام) درش پیدا شده، این محبت سرچشمه تحریص و تحریک به عمل است. انسانی که به این محبت رسید، محبت انگیزۀ اعمال صالحه را در او بالا می برد.
دوم: «وَ الْوَرَعُ فِی الدِّینِ»،
این ها همه روشن است که از آثار این محبت است و بعد به مقام ورع در دین می رسیم که در دینشان محتاط می شوند.
سوم: «وَ الرَّغْبَةُ فِی الْعِبَادَةِ»،
این محبت نسبت به بندگی خدای متعال، شوق، اشتیاق و رغبت می آورد.
چهارم: «وَ التَّوْبَةُ قَبْلَ الْمَوْتِ»،
این محبت موجب رجوع الی الله می شود، قبل از اینکه فرصت از دستش برود. چنین انسانی حتماً توبه و رجوعی خواهد داشت.
پنجم: «وَ النَّشَاطُ فِی قِیَامِ اللَّیْلِ»،
از آثار محبت اهل بیت(علیه السلام) این است که نشاطی در شب بیداری و شب زنده داری برای آن هایی که محب اهل بیت(علیه السلام) هستند پیدا می شود.
ششم: «وَ الْیَأْسُ مِمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ»،[5]
نتیجۀ محبت اهل بیت(علیه السلام) این است که انسان امیدش از آنچه در دست دیگران است، قطع می شود و نسبت به مردم ناامید می شود که طبیعتاً مقدمۀ امیدواری نسبت به خدای متعال است و تا انسان امید به غیر دارد، زمینه امیدواری نسبت به خدای متعال فراهم نمی شود.
هفتم و هشتم: «وَ الْحِفْظُ لِأَمْرِ اللَّهِ وَ نَهْیِهِ»،
نسبت به اوامر و نواهی خدای متعال، مقام حفظ پیدا می کند
و بی تفاوت نیست؛ حافظ اوامر و نواهی است که این حافظ بودن، فقط به معنی عمل کردن نیست. این شأن اوامر و نواهی الهی در نزد او محترم می شود. کسی که به مقام محبت و معرفت رسید، شأن الهی در نزد او محترم می شود، حرمت الهی برای او حفظ می شود و به مقام حفظ حرمات الهی می رسد. این مهم تر از صرف عمل است.
نهم : «وَ التَّاسِعَةُ بُغْضُ الدُّنْیَا »،
نهمین اثر محبت ما در دنیا این است، کسی که ما را دوست دارد، دنیا را مبغوض می دارد
و دیگر محبت دنیا وارد دل او نمی شود بلکه به عکس، دنیا در نظر او مبغوض می شود؛ بخاطر اینکه تعلق به دنیا مانع رسیدن به مقصد چنین انسانی است دیگر حبّ و بغض های ما اینطوری شکل می گیرد. وقتی که چیزی را دوست بداریم، طبیعتاً نسبت به موانع او بغض پیدا می کنیم.
دهم :«العاشر السّخاء»،
دهمین صفتی که محبت ما در دنیا پیدا می کند و از آثار محبت اوست، این است که محبّ ما به مقام سخا و بخشش می رسد
و دهنده می شود. وقتی محبت ما آمد، اثر محبت ما این می شود که در راه محبت ما و در راه محبت خدای متعال، از همه چیزهای خودش می گذرد و به راحتی آن ها را در راه خدا تقدیم می کند. این ده صفتی است که محبت اهل بیت(علیه السلام) در دنیا به بار می آورد.
اما آنچه در آخرت نتیجۀ محبت است، این است که:
اول: «فَلَا یُنْشَرُ لَهُ دِیوَانٌ»،[6]
در آخرت دیگر برای او کتاب و صحیفه اش را باز نمی کنند. این صحیفه مال کسی است که در مقام نیست. کسی که مقام محبت را دارد: «فلا ینشر له دیوان».
دوم: «وَ لَا یُنْصَبُ لَهُ مِیزَانٌ»، دیگر برایش ترازویی قرار نمی دهد که اعمالش را برایش بکشند و سبک سنگین کنند. بلکه این محبت هم دیوان اوست، هم میزان اوست. لذا در روایات دارد: «عُنْوَانُ صَحِیفَةِ الْمُؤْمِنِ حُبُّ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ»،
آن مُهری که در صحیفۀ مؤمن می زنند، این مُهر است و دیگر این کتاب باز نمی شود. وقتی کسی این مُهر به کتابش خورده بود، دیگر این کتاب را باز نمی کنند. طبیعی است، جزء کسانی است که از جانب راست، کتاب به او داده می شود. در قرآن توضیح داده شده که اصحاب یمین، کتاب شان از یمین به آن ها داده می شود و اصحاب شمال از شمال. حالا این باید معنا شود. یمین انسان، جانب ارتباط انسان با ولیّ خداست و یسار انسان، جانب ارتباط خدا با شیاطین است.
سوم: «وَ یُکْتَبُ لَهُ بَرَاءَةٌ مِنَ النَّارِ»،[7]
برائت از آتش جهنم برای او مکتوب و نوشته شده است.
چهارم: «وَ یَبْیَضُّ وَجْهُهُ»، چهرۀ او نورانی است که این نور، حقیقتاً نیاز وجه امیرالمؤمنین(علیه السلام) است.
پنجم:«وَ یُکْسَى مِنْ حُلَلِ الْجَنَّةِ»،
حله های بهشتی را می پوشانند که هر کدام از این ها در روایاتی معنا شده که حالا من در صدد توضیح آن ها در این محفل نیستم. «و یکسی من حلل الجنّه»
حله های بهشتی چیست و آن پوشش و کسوتی که اهل الله و اهل بهشت در بهشت پیدا می کنند، چه کسوت و پوششی است.
ششم: «وَ یُشَفَّعُ فِی مِائَةٍ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ»،
در جمعیتی حق شفاعت پیدا می کنند.
در این روایت دارد، صد نفر از اهل بیت خودش. در روایات دیگر بیش از این است.
هفتم: «وَ یَنْظُرُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ بِالرَّحْمَةِ»،
خدای متعال به او نظر می کند، آن هم نظر رحمت و این مقامات مهمی است که اولیاء خدا به او می رسند و جزء مراتبی است که اهل محبّت به او اشتیاق دارند.
«وانظر إلینا نظره رحیمه»،
در دعاها و در دعای محبّین است، مناجات المحبّین. یکی از خواسته های محبین همین است که تو به ما نظر کنی، ما هم به سوی تو نظر کنیم. خاصیت این محبت این است که اگر کسی به مقام محبت می رسد، دوست دارد که مورد توجه و عنایت محبوب واقع شود. در قیامت انسانی که به مقام محبت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و اهل بیت(علیه السلام) رسیده یعنی نتیجه اش محبت خدای متعال است که:
«ینظر الله عزّوجلّ إلیه بالرّحمه»،
خدای متعال به او نظر می کند و این نظر همان نظر رحمت الهی است که حالا این ها احتیاج به گفتگو دارد.
هشتم: «وَ یُتَوَّجُ مِنْ تِیجَانِ الْجَنَّةِ»،
تاج های بهشتی را بر سر او می گذارد که حالا این تاج باید معنا شود؛ همان تاج های نوری است که ارتباط انسان را با مبدأ نور برقرار می کند.
«وَ الْعَاشِرَةُ یَدْخُلُ الْجَنَّةَ بِغَیْرِ حِسَابٍ»،
دهمین که شاید مهم ترینش است؛ اگر کسی این مقام را پیدا کرد:
«یدخل الجنّه بغیر حساب»،
چنین انسانی بدون حساب و کتاب وارد بهشت می شود.
«فَطُوبَى لِمُحِبِّی أَهْلِ بَیْتِی»،
طبیعتاً این مقام، مخصوص محبّین اهل بیت(علیه السلام) است. روایات فراوان دیگر نیز هست.
در روایات آثار محبت اهل بیت(علیه السلام) و محبت خدای متعال آمده. در حدیث عیون اخبار الرضا آمده،
رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند:
«مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ حَشَرَهُ اللَّهُ آمِناً یَوْمَ الْقِیَامَةِ»،
کسی که به مقام محبت برسد، ایمن از همۀ مخاطرات است و به وادی ایمن وارد شده است. بنابراین، در سختی های قیامت که سخت ترین شدائد است، این انسان در وادی ایمن است.
قال النّبی(صلّی الله علیه و آله و سلّم): «من أحبک کان مع النبیین فی درجتهم یوم القیامة»،
کسی که تو را دوست بدارد، هم در درجۀ انبیاء است و هم همنشین آن ها. در قیامت:
«من أحبّک ومن مات و هویبغضک فلا یبالی مات یهودیا أو نصرانیا»؛[8]
به عکس اگر کسی بمیرد و تو را مبغوض بدارد، فرق نمی کند که یهودی یا نصرانی از دین اسلام خارج است؛
«یهودیاً أو نصرانیاً»
یا هر طور بمیرد. از این دست روایات که آثار محبت اهل بیت(علیه السلام) را بیان می کند و همان محبت خدای متعال است، فراوان است.
اولین سؤال قیامت وحسنۀ ماندگار
رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در حدیث دیگری فرمود:
«أَوَّلُ مَا یُسْأَلُ عَنْهُ الْعَبْدُ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ»،
(همه از عیون اخبار الرضا است)
اول چیزی که از بنده سوال می کنند این است که آیا وارد وادی محبت و ولایت اهل بیت(علیه السلام) شده یا نه.
اگر وارد این وادی شده بود، از بقیه امور ممکن است سوال و جواب شود و اگر نشده بود، اصلاً دیگر سوال و جوابی نیست. اول ما یسئل است مثل صلوه که درباب صلوه دارد و در بالاترش در باب محبت اهل بیت(علیه السّلام) است. حالا یک حدیث نورانی است که من دو سه جمله این حدیث را ترجمه کنم؛ فرمود:
«حُبُّ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حَسَنَةٌ لَا تَضُرُّ مَعَهَا سَیِّئَةٌ»،
اگر این محبت آمد که همان محبت خدای متعال است، این حسنه ای است که دیگر هیچ سیّئه ای به او ضرر نمی زند. یعنی چه؟
اگر کسی واجد او شد و او را بدست آورد، دیگر هیچ سیّئه ای به او ضرر نمی زند.
«حُبُّ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حَسَنَةٌ لَا تَضُرُّ مَعَهَا سَیِّئَةٌ»، «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها - وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ»،
این همان حسنه ای است که در روایات ملاحظه فرمودید. این آیات را به گونه ایی ای تفسیر کنند، معانی مختلفی دارد و این کلام نورانی قابل بیان است. یکی از آن ها این است که اگر کسی به محبّت اهل بیت(علیه السلام) و محبت امیرالمؤمنین(علیه السلام) رسید، همان محبت خدای متعال است اگر چه این انسان در مراتبی از وجود خودش یا در ظاهر وجود خودش، آلوده شود. این آلودگی به او ضرر نمی زند و خود او هیچ وقت آلوده نمی شود.
اگر کسی در سرّش، باطنش، قلبش و لبّ خودش، محبت اولیاء خدا، معصومین و امیرالمؤمنین(علیه السلام) را داشت، اگر آلوده هم بشود این آلودگی پاک شدنی و تطهیر شدنی است و این طور نیست که این آلودگی حقیقت وجود او را بگیرد؛ کما اینکه روایاتش را مکرر ملاحظه فرمودیم و خواندیم که اگر کسی به مقام محبت اهل بیت(علیه السلام) و به مقام ولایت اهل بیت(علیه السلام) رسید، دیگر هیچ گاه از اعماق وجود خودش آلوده به گناه، تخلف و معصیت نمی شود. همیشه این را عرض کردیم که گناه چیزی نیست إلّا خروج از دایرۀ ولایت خدای متعال و ولایت اولیاء معصوم و ورود به محیط ولایت اولیاء طاغوت. کسی که از عمق وجود خودش به مقام محبت اهل بیت(علیه السلام) رسیده، هیچ گاه از محیط ولایتش خارج نمی شود و در محیط ولایت اولیاء طاغوت وارد نمی شود. لذا، اگر در ظاهر هم معصیتی بکند، این معصیت به حقیقت وجود او لطمه ای نمی زند؛ مثل درّی است که در لجن بیفتد و با یک شستشو پاک می شود و هیچ وقت باطنش آلوده نخواهد شد. محبت باطن، او را از نفوذ سیّئات حفظ می کند اگر چه ظاهرش آلوده شود. این همان است که به تعابیر مختلف در روایات متعددی آمده و فرمودند، محبّ ما مصون و محفوظ است.
محبت اهل بیت، کفاره گناهان
در آن روایت نورانی موسی بن جعفر(علیه السلام)، به حضرت عرض کرد: آقا، بعضی شیعیان شما بدی هایی را مرتکب می شوند که خیلی زشت است نام برد. آیا ما از آن ها تبرّی بجوییم؟ حضرت فرمودند: نه، اگر محبّ ماست از او تبرّی نجوییم ولی از عملش تبرّی بجوییم؛ چون عملش از ما نیست ولی خودش از ما است. عرض کرد: بگوییم فاسق است؟ فرمود: نه، بگویید فاسق العمل و طیّب الروح است؛ بین عمل و خودشان فرق بگذارید. عملش فسق و از محیط ولایت خارج است ولی خودش فاسق نیست، خودش محبّ است. این یک معنای حدیث نورانی است و لذا، این محبّت و ولایت کفّارۀ گناهان هم است.
در زیارت جامعه کبیره خواندیم که:
«جعل صلاتنا علیکم؟ و لنا من ولایتکم»،
چهار تا خاصیت دارد که یکی از آن ها:
«الکفّاره للذّنوب»،
کفارۀ گناه و تدارک گناه همین محبت است که موجب طهارت انسان است.
اگر ولایت، حقیقت و سرچشمۀ طهارت هستند، انسان به اندازه ای که متصل به آن سرچشمه است طاهر است و طهارت انسان به اندازۀ ارتباطش با آن حقیقت است؛ به اندازه ای که آن حقیقت در وجود انسان جاری شده و علامتش محبت است. اگر حقیقت ولایت را به کسی عنایت کرده باشند، علامت این عنایت دوستی اهل بیت(علیه السلام) و محبت است و این محبت نشانۀ این است که انسان حامل آن حقیقت است و به اندازه ای که انسان به آن حقیقت رسیده به طیب، طهارت، تزکیه و کفارۀ گناهان می رسد. این را عرض کردیم که یکی از شاگردان مرحوم ملا حسین قلی همدانی، شرحی بر زیارت جامعه دارند از شموس الطالعه که شرح دقیق و لطیفی است. از جمله اینکه ایشان آنجا این معنا را بیان کردند و فرمودند: علّت اینکه ولایت اهل بیت(علیه السلام) کفارۀ گناهان است این است که اگر کسی محبت اهل بیت(علیه السلام) را دارد، این محبت مانع می شود که از عمق وجودش، متمایل به معصیت شود و از معصیت لذت ببرد. بلکه انسان محب در همان حالی که معصیت می کند، خودش با معصیت خودش درگیر است، از باطن وجودش تائب و نادم است. این ندامت همان توبه و کفاره است؛ یعنی هیچ گاه گناه به مؤمن ضرر نمی زند. اگر واقعاً خدا ایمان و محبت را به او داده، گناه به او ضرر نمی زند و این معنایش این نیست که مؤمن لااُبالی است.
این را مکرر عرض کردیم، علامت ایمان این است که انسان لااُبالی نیست بلکه علامت ایمان این است که انسان اهل خیر را دوست دارد، عمل خیر را دوست دارد و اگر از دیگری سر بزند، خوشحال می شود؛ از خودش هم سر بزند، خوشحال می شود. بدی ها را دشمن می دارد چه از دیگری سر بزند و چه از خودش. در روایات آمده، علامت مؤمن این است که اگر کار خوبی انجام داد خوشحال می شود و اگر کار بدی انجام داد، متألم و متأثر می شود. بنابراین این معنایش لااُبالی گری نیست. گفته باشیم محب لااُبالی شود، معنایش این است که اگر کسی در مقام محبت بود و بلغزد، این لغزش به واقعیت وجود او ضرر نمی زند. کسی که به مقام محبت خدا رسیده ولی لغزش داشته باشد، لغزش به او ضرر نمی زند. این یک معنای این حدیث نورانی است.
از این لطیف تر معنایش این است که هر کجا محبت امیرالمؤمنین(علیه السلام) باشد، گناه نیست. اصلاً این محبت با بدی جمع نمی شود؛ چون:
«إِنْ ذُکِرَ الْخَیْرُ کُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاهُ»،
همۀ خیرها به وجود مقدس معصومین(علیه السلام) بر می گردد.
حضرات معصومین(علیه السلام) مبدأ و منتهای همۀ خیرات هستند. هیچ شرّی نه از آن هاست و نه به سوی آن ها بر می گردد. بنابراین محبت آن ها، معنای حضور آن هاست. هر قلبی که در آن امام(علیه السلام) حضور دارد و در او حقیقتِ ولایت عنایت شده و مورد لطف و توجه است، این قلب به مقام محبت می رسد. این محبت علامت حضور محبوب است و هر کجا آن ها هستند، بدی نیست.
قلب مؤمن، سرچشمه محبت
ممکن است یک کسی ادعای محبت کند و محبت هم داشته باشد ولی محبتش عاریه ای باشد؛ یعنی محبت در اعماق وجودش نیست و محبت را به او عاریه دادند که این همان ایمان مستعار است و این ایمان عاریه ای از او گرفته می شود. ممکن است کسی برای یک وهله ای به مرحله ای از ایمان برسد و حتّی به توحید افعالی برسد؛ به یک مقاماتی برسد و حقایقی را ببیند که محبّتی در او پیدا شود ولی اگر این ها عاریه ای باشد، این محبت و ایمان عاریه ای، با گناه یا لغزش از عمق وجود جمع می شود ولی اگر کسی حقیقتاً از عمق وجودش به مقام محبت رسید، هر کجا محبت است ضرر نیست.
در روایات است که محبت از قلب انسان شروع می شود و بعد منتشر می شود. در روایات آمده اگر برای خود قلب هم مراتبی قائل باشیم، قلب چهار مرحله دارد؛ لب، فؤآد، قلب و صدر است. محبت و حقیقت ذکر، جایش در لب انسان است. محبت اهل بیت(علیه السلام) همان حقیقت ذکر است؛ خودشان ذکرند و محبت شان هم حقیقت ذکر است. حقیقت توجه همان محبت است و حقیقت توجه، حقیقت توجه به محبوب و محبت اوست. اولیاء معصوم(علیه السلام) خودشان عین ذکرند و محبت آن ها و ذکر آن ها، ذکرالله است. توجه آن ها توجه به خدای متعال است، ذکر آن ها ذکرالله است و محبت شان محبت خداست. در آن روایت نورانی آمده که عمیق ترین لایۀ قلب همان لب انسان است و آنجا جای ذکر و حبّ است.
اگر این محبت در قلب، فؤآد و لب انسان شکل گرفت، بعد از آنجا منتشر شد و تا هر کجا که این محبت برود، هیچ سیّئه ای نمی تواند آنجا حضور پیدا کند که قابل جمع نیست. محبت علامت حضور محبوب است و علامت حضور، ذکر است. هر کجا ذکر است، غفلت نیست و هر کجا محبت است محبوب حاضر است که با حضور محبوب، دیگر هیچ بدی نیست. لذا، مراتب وجود انسان از باطن قلب تا مراتب ظاهری قلب و قوای دیگر انسان هر کجا نورانی به نور محبت شد، مصون می شود. همین طور که در روایت آمده:
«مبثوثٌ علی الجوارح»،
ایمان از قلب مؤمن سرچشمه می گیرد
و بعد در جوارح منتشر می شود؛ چشم می شود چشم مؤمن، گوش می شود گوش مؤمن و زبان می شود زبان مؤمن. اگر کسی به اینجا رسید که ایمان و محبت در اعضاء و جوارحش منتشر شد، همۀ اعضا و جوارحش مصون می شود. اگر یک موقعی دیدید که انسان با قوه ای از قوایش معصیت می کند، معنایش این است که محبت و ایمان هنوز در آن قوه نیامده است.
وسیله تقرّب به محبوب
در آن حدیث نورانی معروفی که فریقین نقل کردند و در حدیث قرب نوافل هم همین معنا بیان شده که حضرت فرمودند: خدای متعال می فرماید،
«مَا یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ عَبْدٌ مِنْ عِبَادِی بِشَیْ ءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ»،
هیچ بنده ای به من نزدیک نمی شود مگر به عملی که من آن عمل را دوست داشته باشم.
بیش از فرائض و واجبات، محبوب ترین عمل در نزد خدای متعال همان است که او واجب کرده و جزء فرائض قرار داده چه فرائض ایمانی باشد و چه عملی، در نزد او محبوب ترین است. فرمود: ولی قرب مؤمن در همین حد متوقف نمی شود.
«وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ»،
سپس قرب نوافل است که تا به جایی می رسد، من او را دوست می دارم.
«حَتَّى أُحِبَّهُ»،[9]
حتی او مرا دوست می دارد و در اثر عمل به فرائض و نوافل به مقام محبت می رسد.
در بعضی نقل ها این است که فرمود:
«فإذا أحبّنی فأحبت»،
وقتی به مقام محبت رسید، من او را دوست می دارم و وقتی کسی محبوب خدا شد:
«کُنْتُ إِذاً سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا»،
فرمود: من چشم، گوش، زبان، دست و پای او می شوم. این معنایش چیست؟ معنایش همین است که اگر کسی به مقام محبت و ولایت رسید، حقیقت ولایت به او عطا می شود و وقتی عطا شد دیگر این دست، دست او نیست؛ چشم، چشم او نیست؛ گوش، گوش او نیست و زبان هم زبان او نیست. به تعبیر دیگر، با قوۀ خود کار نمی کند بلکه با ارادۀ محبوب کار می کند؛ او حضور پیدا می کند و متصدّی می شود.
محبت، علامت حضور محبوب
اگر انسان به مقام محبت رسید و این محبت در اعضاء، جوارح و قوای انسان منتشر شد، همۀ قوای انسان محبّ شد و این محبّ محبوب می شود. وقتی محبوب شد دیگر کسی که با این کار می کند خودش نیست. به تعبیر دیگر، محبّ اراده اش در دست خودش نیست و اول چیزی که باید به محبوب واگذار کند، حول و قوه اش است. اگر واقعاً محبّ است و این طوری شد که محبّ حول و قوۀ خودش را واگذار کرد، این حول و قوه دیگر در اختیار او است و دیگر هیچ سیّئه ای را آنجا راه نمی دهد. در واقع محبّت علامت حضور محبوب است و هر کجا او هست خوبی هست. شاید معنای این حدیث نورانی این است: «حُبُّ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حَسَنَةٌ لَا تَضُرُّ مَعَهَا سَیِّئَةٌ» ،
هر کجا محبت است، سیّئه نیست و این خوبی است که هیچ سیّئه ای نمی تواند به صاحب او ضرر بزند. اگر عضوی از اعضای انسان یا قوه ای از قوای انسان دچار سیّئات شد، علامت این است که محبت در آنجا نیست و این همانی است که در بعضی از روایات آمده که مؤمن اگر گناه کند، در آن حال و در آن فعل ایمانش از او سلب می شود و محال است با ایمان گناه جمع شود.
لذا، هر کجا خاصیت نورانیت محبت است، محبّت علامت حضور محبوب است.
«أَنَا جَلِیسُ مَنْ ذَکَرَنِی»،
در روایات است:
«فإذا أحبّنی فأحبت»،
هر کجا محبت حقیقی است، محبوب است و هر کجا محبوب است وادی ایمن است. هیچ سیّئه ای، چه منکر ظاهری و چه منکر باطنی به محیط ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) راه پیدا نمی کند. ولایت علی بن ابیطالب(علیه السلام)، حصنی آن حصن حصین خداست. به تعبیر دیگر، همه جا را شیطان می تواند برود جز وادی ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام)؛ آن محیطی است که دست شیطان به آن نمی رسد.
«إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِین »،
شیطان به آن وادی راه ندارد، سیّئه به آن وادی راه ندارد. هر کجا محبت امیرالمؤمنین(علیه السلام) است، آنجا محیط ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و محیط حکومت امیرالمؤمنین(علیه السلام) است.
به تعبیر دیگر، هر کجا محبت است، حکومت محبوب است. اگر چشم انسان معصیت می کند، از محیط حکومت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و از محیط محبت خارج است. هر منطقه ای از مناطق وجود انسان که نورانی به نور محبت شد یعنی مملکت امیرالمؤمنین شده است. یعنی ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) در آنجا حضور دارد. محبت، علامت حقیقت ولایت است و معنایش این است که آن حقیقت به او عنایت شده و تحت ولایت قرار گرفته است. لذا، اگر کسی در مقام محبت تام بود، می شود ولیّ الله که به مقام ولایت رسیده؛ این انسان کسی است که در وادی ایمن است.
«کُنْتُ إِذاً سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ»،
می گوید: گوش، دست، زبان و قوایش مال خودش نیست. اگر کسی محبّ است، مال محبوب است و در مملکت محبوب وارد شده. وقتی وارد در مملکت محبوب شد دیگر وادی امیرالمؤمنین(علیه السلام) است و آنجا سیّئه محال است که نفوذ پیدا کند. این ها آثار و برکات محبت است؛ محبت اولیاء خدا و محبت معصومین(علیه السلام)، همان محبت خدای متعال است.
درجات محبت خدا
محبت دوستان خدا، همه محبت خداست امّا محبت درجاتی دارد. در خلوص، خالص ترین محبتِ خدای متعال آن محبتی است که به آن حبیب حقیقی، به آن کسی که جز خدا در آن نیست، جز ذکر در آن نیست، عین ذکرالله است و عین کلمه حبّ است، تعلق می گیرد. عالی ترین و خالص ترین محبت، محبت اوست که این محبت، طریق محبت خداست. اگر انشاءالله خدای متعال توفیق داد. اگر محبت معصوم(علیه السلام) آمد، خاصیتش این است که انسان هر کجا او هست، دوست می دارد. در روایات آمده، محبت دوستان محبت ماست و مجازی نیست؛ چون اگر کسی دوست شد، در مملکت او وارد شده. هر قلبی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) دوست می دارد، عرش و محیط ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) است. لذا، نمی شود کسی امیرالمؤمنین(علیه السلام) را دوست داشته باشد و آن قلب را دوست نداشته باشد؛ چون محیط ولایت و دایرۀ وجودی مملکت، حضرت است. محیط نورانیت حضرت است.
لذا، هر کسی به مقام محبت و نورانیت رسیده، آنجا مقام حضور معصوم(علیه السلام) است. مقام حضور معصوم(علیه السلام)، مقام مصونیت حضرت است. اگر کسی می خواهد به یک جایی برسد که هیچ چیز به او ضرر نزند، ضابطۀ کلی اش این است:
«حبّ علیٍّ حسنه لا یضرّ معها سیّئه».
هر عضوی از اعضا و مرتبه ای از مراتب وجودش که نورانی به این محبت شد؛ به شرط اینکه این محبت، محبت عاریه ای نباشد و مستقرّ باشد، آن وادی، وادی ایمن است. محیطی است که محبوب، خدای متعال است و خدای متعال او را در محیط ولایت خودش و در محیط وادی امن قرار می دهد.
ذکر مصیبت
«السَّلَامُ عَلَیْکَ یا ابا عبدالله وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنَائِکَ عَلَیْکُمْ مِنِّی جَمِیعاً سَلَامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیَارَتِکُمْ السَّلَامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ أَصْحَابِ الْحُسَیْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِین».
ایّ درّ یگانه ولایت محبوبه خانه ولایت
ای گنج حسین در خرابه پیوسته به گریه و عنابه
ای فاطمه را سرور سینه زهرای سه سالۀ مدینه
یادآور فاطمه در قنوتت فریاد حسین در سکوتت
علائم محبت خدا و بندگی خدا محبت امام حسین در همه وجود اوست
نازک بدنت پر از نشانه از بوسه گرم تازیانه
از خون سرت ز ضربت سنگ گیسوی مقدّست شده رنگ
روی تو حسین را صحیفه آزرده ز سیلی سقیفه
بر فرق تو ریخت ای گل پاک خاکستر و سنگ وخار و خاشاک
ای ماه به خاک آرمیده برخیز ستاره ات دمیده
چشمی بگشا که دل بر آمد برخیز که یار با سر آمد
بر دیدن روی یار امشب روپوش بزن کنار امشب
دوران غمت به سر رسیده گمگشته ات از سفر رسیده
این است که ظهر روز عاشور با گریه شده از تو کم کمک دور
وقتی از کنار خیمه هایش فاصله می گرفت؛ مرحوم محدث می نویسد، دختر سه ساله ای دوید و دامن بابایش را گرفت و گفت: بابا می روی میدان ولی بدان که دخترت تشنه است. این است که با دلی پر از درد، بر عمه سفارش تو را کرد. این است که زیر چوب دیدی و قرآن از دهان او شنیدی.
مرحوم محدّث نقل کردند که وقتی یزید دست به چوب خیزران برد، صدای تلاوت قرآن امام حسین(علیه السلام) در مسجد اموی پیچید و این دخترک ها روی دوش بزرگترها بالا رفتند. دختر امام حسین(علیه السلام) روی دوش عمّه رفت، یک نگاهی کرد و دید سر بابایش میان تشت قرآن می خواند و یزید با چوب خیزران به لب و دندانش جسارت می کند. نوشتند: این کودک تب کرد، بیمار شد و دیگر از این بیماری بیرون نیامد.
این هستی توست در برش گیر گل بوسه ز روی عنبرش گیر
بگشوده دو چشم خود به سویت با گریه نگه کند به سویت
روپوش را کنار زد دید بابا با سر آمده، دست های کودکانه اش را دراز کرد، با محبت و کمال لطافت، سر بابا را در آغوش گرفت.
کی مهر سحر طلوع کرده مه پیش رخت خضوع کرده
قربان دو چشم نیم بازت خاموشی و اشک جان گدازت
این اشک دو دیده ات مرا کشت رگ های بریده ات مرا کشت
شب از سفر آمدی پدر جان وقت سحر آمدی پدر جان
کی جسم تو را به خون کشیده رگ های گلویت را بریده
گیرم که لبت ز چوب خسته اند دندان تو را چرا شکستند
«السّلام علی الفقر المقروء بالقدیم»؛
چشم تر و کام خشک داری از خاک تنور مشک داری
قرآن خدنگ وای بر من پیشانی سنگ وای برمن
خجلت زده از تو و عمویم از آب دگر سخن نگویم
القصه در آن سیاهی شب سر بود و رقیه بود و زینب
بر عمّه وفای خود نشان داد لب بر لب شه نهادو جان داد
خاموش چرا به انجمن شد پیراهن کهنه اش کفن شد
با بابا صحبت کرد؛ آنچه مقاتل نوشتند، چند جمله بیشتر نیست: «بابا من الّذی قطع وریدک من الذی أیتمنی علی صغر سنّی»، دیدند خم شد و لب ها را بر لبان سید الشهدا(علیه السلام) گذاشت؛ حضرت رقیه(سلام الله علیها) یک طرف و سر مطهّر سیدالشهدا(علیه السلام) هم یک طرف.
پی نوشتها:
[1] . بحارالأنوار، مجلسی/ 27/78 باب 4- ثواب حبهم و نصرهم و ولایتهم.
[2] . همان.
[3].الکافی، شیخ کلینی/2/455، باب محاسبةالعمل.....، ص: 453.
[4].الکافی، شیخ کلینی/2/128، باب ذم الدنیا و الزهد فیها ....
[5]. همان.
[6] . همان.
[7]. بحارالأنوار، مجلسی/ 27/78 ، باب 4- ثواب حبهم و نصرهم و ولایتهم.
[8] . همان.
[9]. همان.
نظرات شما عزیزان: