تاریخ چیست؟
درباره نویسنده
«ادوارد هالت کار»(ای. اچ. کار) از جمله محققین بزرگ انگلیسی است که با نوشتن کتاب «تاریخ چیست؟ what is history» سرو صدای زیادی در محافل علمی این مملکت به وجود آورد و با بینش انتقادی نسبت به علم تاریخ، دیدگاه های بسیاری را به چالش کشید. «کار» در سال 1892 م. متولد شد و در رشته تاریخ و ادبیات کلاسیک، در دانشگاه کمبریج، تحصیل کرد. «کار» نویسنده ای پرکار بود.
«تبعیدی های رمانتیک»(1993 م.)، «میخائیل بوکانین»(1937 م.) «کارل مارکس: مطالعه ای در تعصب»(1934 م.) «روابط بین المللی پس از معاهدات صلح»(1937 م.) و چاپ مفصل تر آن با عنوان «روابط بین الملل در فاصله دو جنگ جهانی»(1940م.)«بحران بیست ساله»(1939 م.)«بریتانیا: بررسی سیاست خارجی»(1939 م.) «شرایط صلح»(1942م.)، «ملیت گرایی و بعد»(1945 م.)، «برخورد شوروی با غرب» (1946م.)، «مبادی اخلاقی نظم جهانی»(1948م.) «مطالعاتی در انقلاب»(1950م.)«جامعه نو»(1951م.)، «روابط آلمان و شوروی در فاصله دو جنگ جهانی»(1951م.)«تاریخ چیست؟» (1961م.) و مهم تر از همه، اثر چهارده جلدی «تاریخ اتحاد شوروی» که قریب سی سال (1978 -1950م.) صرف نوشتن آن شده بود، از مهم ترین آثار «کار» به شمار می روند (تاریخ چیست؟، ص 8-7).
«کار» در پژوهش بسیار دقیق و با حوصله بود و حافظه ای قوی داشت (همان، ص 17). وی مورخی واقع گرا بود که دست کم در یادداشت هایی که برای ویرایش جدید «تاریخ چیست؟» به جای گذارده بود، به وضوح آشکار است. «کار» دارای گرایش مارکسیستی بود و هر چند به خاطر شرایط حاکم بر اروپای دوران جنگ سرد، به سازش کاری متهم بود و همین امر موجب نوعی انزوای او شده بود، اما واقع گرا بود و در مواقع لازم، مارکسیست را نقد می کرد (همان، ص 21، ص 12، ص 40-236).
«کار» به نوعی لیبرالیسم قرن نوزدهمی اعتقاد داشت و آن چنان که گفته است، دست کم تا 1914، یعنی تا پیش از شروع جنگ جهانی، چنین نگرشی داشته است. وی در جایی گفته است که از نظر فکری، مثل تویی بن، آیزایا برلین و دیگران، از سنت لیبرالی پیش از سال 1914م. پیروی می کرده و به پیشرفت از طریق سازش اعتقاد داشته است (فیلسوفان و مورخان، ص 189).
«ای. اچ. کار» با رویکرد مورخین پوزیتویست موافق نبود و دیدگاه آنها را که به دنبال ضبط امور واقع با دقت و انصاف وسواس آمیز بود، نمی پذیرفت. وی ضمن رد اصالت تجربه در رهیافت های تاریخی، عقیده به کاربرد نوعی روش علمی که بتواند بی دخالت دادن ارزش ها، تمامی مسائل را حل کند بی فایده می دانست.
وی با استناد به سخن «لوکاچ» در مورد «لئوپولدفون رانکه» آلمانی، که وی را طلسم مورخان تجربه گرا و ضد تاریخ می داند، بینش پوزیتیویستی قرن نوزدهم مورخین را که همّ خویش را مصروف مطالعه «فاکت های تاریخی» می کردند و به تفاوت میان فاکت های علوم انسانی و علوم تجربی بهایی نمی دادند (مفهوم کلی تاریخ، ص 71-170)غیر قابل قبول می داند.
«کار» سنت مورخین انگلیسی زبان را به شدت تجربی می دانست و در مقایسه با شیوه های تاریخ نگاری مارکس می نویسد: مطالعه جزء بدون در نظر گرفتن کل، امر واقع بدون در نظرگرفتن دلالت آن، بررسی رویدادها بدون در نظر داشتن علت یا پیامد آنها و توجه به وضعیتی خاص بدون در نظر داشتن شرایط کلی، امری بیهوده است. «کار» تاریخ را ادراکی خاص از خردورزی بشر می دانست و معتقد بود که هر مورخی دانسته یا نادانسته چنین ادراکی دارد.
وی به تأثیر محیط تاریخی و اجتماعی بر مورخ، در گزینش و تفسیر امور واقع توجه فراوان داشت. با وجود این، شناخت تاریخی را امری نسبی می دانست و تفسیر نمایی از تاریخ را مجاز نمی شمرد. با وجود این که بینش مورخین قرن نوزدهم را، که تحت تأثیر پیشرفت های انگلستان و رویکردی پوزیتیویستی از تفسیرهای فلسفی خالی بود، رد می کرد، به مقوله پیشرفت توجه جدی داشت و پیشرفت را در ساخت کلی جامعه در نظر داشت نه وجود صرف مادی آن.به همین خاطر می بینیم که برای مفهوم «انقلاب» ارزش زیادی قائل می شود و هیچ چیز را به اندازه انقلاب در ایجاد دلبستگی به تاریخ مؤثر نمی داند
.
وی رشد تاریخ نگاری را در قرن هیجدهم تاریخ انگلیس تحت تأثیر «انقلاب شکوهمند» 1688 م. و دگرگونی در بینش تاریخ نگاری عصر روشنگری فرانسه را دستاورد انقلاب فرانسه می داند (همان، ص 214). گرایش به نسبی بودن معرفت تاریخی، موجب شده است که «کار» نگاه خاصی به مفهوم «عینیت» داشته باشد.
در «تاریخ چیست؟» نویسنده تاریخ گذشته را تنها با رهیابی به سوی فهم آینده به عینیت نزدیک می بیند. از نظر او مورخ عینی کسی است که توانایی دارد تا از دید محدود موقعیت خویش در جامعه و تاریخ فراتر رود. مورخ عینی کسی نیست که امور واقع را درست می فهمد، بلکه بیشتر کسی است که امور واقع را درست گزینش می کند. این گزینش ها که با توجه به موقعیتی است که مورخ در آن قرار دارد، زمانی به عینیت نزدیک می شود که مورخ دید خود را چنان به آینده فراتاباند که بینش عمیق تر و پایدارتری نسبت به مورخین که در بند موقعیت زمان حال خویش اند، به دست آورد.
از این جهت، نوعی درگیری مورخ با زمان حال خویش و جست و جوی وضعیتی بهتر در آینده و گزینش امور واقع گذشته در این جهت، مبنای عینیت کار مورخ قرار می گیرد (همان، ص 70-169). این در حالی است که نگاه متداول اندیشمندان معاصر «کار» این بود که مورخ عینی کسی است که به رغم پیش اندیشی های خویش و مبتنی بر دلایل و شواهد، با امر واقع برخورد می کند (همان، ص 215).
برداشت خاص «کار» از عینیت با بینش او در خصوص علم تاریخ که به سان تحول جامعه و پیشرفت آن، دانش تاریخ نیز متحول شده و رو به پیشرفت می گذارد نیز، همخوانی دارد. از نظر او دگرگونی بینش تاریخ نگاری از پرداختن صرف به طبقات برگزیده و نخبگان به سمت تاریخ نگاری مردمی و جهانی، نمونه ای از این تحول است و با تعبیر خاص او از عینیت همخوانی دارد.(همان)
«کار» معتقد است که در عینیت مورد نظر مورخ، ضرورتاً عناصری از تأویل و تفسیر وجود دارد و تاریخ مستلزم گزینش و تنظیم امور واقع در پرتو این تعبیر از عینیت است. در غیر این صورت، گذشته انبوهی از رویدادهای منفرد بی شمار و بی اهمیت خواهد بود و تاریخ نگاری در عمل محال خواهد شد. این مورخ است که با توجه به شرایط اجتماعی و ساختار جامعه و در تلاش برای بهبود بخشیدن و به عبارتی دگرگون کردن آن، به سراغ گذشته می رود و رویدادها را متناسب با خواسته های خویش گزینش می کند.
همین نگرش پویایی مورخ و تلاش برای بهبود بخشیدن به شرایط موجود و به اصطلاح رقم زدن آینده ای بهتر است که مفهوم عینیت مورد نظر«کار» را در خود دارد. هر مورخی بسته به گزینش های خویش و آنچه از این گزینش ها می طلبد، عینی است. در بحث از عینیت «اچ. کار» به گونه ای شباهت ها و تفاوت های روش تاریخ و علوم طبیعی را هم بررسی می کند.
نکته جالب این است که در این مقایسه روش شناختی بر شباهت های آنها بیشتر نظر دارد. از نظر وی رابطه متقابل فرضیه و ماده ملموس در علوم طبیعی به رابطه تعمیم و امور واقع در تاریخ شباهت بسیار دارد. فرضیه های معتبر علمی ضرورتاً دارای توانایی پیش بینی دقیق که غالباً بدان ها نسبت می دهند، نیستند. در برخی علوم طبیعی این ها خیلی شبیه تعمیم های مورخند. تاریخ با رویدادهای منفرد و جزئی سرو کار ندارد. هدف تاریخ مثل علوم طبیعی ارتباط و تأثیر مقابل امور منفرد و کلی (خاص و عام، جزئی و کلی) بر یکدیگر است. مورخ مقید به تعمیم است و جنبه عام وقایع خاص را موردنظر دارد (ص 216، ص 219).
در همین ارتباط به مفهوم علّی تاریخ نیز پرداخته است. از نظر «اچ. کار» مورخ در بررسی هر واقعه ای با انبوهی از علل روبروست و وظیفه او برقراری رابطه میان آن واقعه و مجموعه علل است. در توضیح دیدگاه «الکسی دوتوکویل» که علت را به «قدیم و عام» و «تازه و خاص» تقسیم می کند علل کلی و عام را با علل درازمدت در تاریخ یکی می داند و معتقد است که مورخ در تحلیل وقایع، در درجه نخست، به علل درازمدت علاقمند است.
در خصوص نقش تصادف در تاریخ، تصادفات را در تغییر مسیر تاریخ مؤثر، اما اهمیت آنها را کم می داند و معتقد است که تصادف ها نباید وارد سلسله مراتب مورخ پیرامون علل مهم شوند. مسأله تصادف در یک مبحث دیگر موردنظر «کار» نیز مطرح می شود و آن نقش فرد در تاریخ است. این دعوی که جامعه دست و بال فرد را می بندد و فرد باید از این قیود رها شود و این دعوی که پاره ای افراد قادرند فارغ از قید و بند جامعه عمل کنند و مردان بزرگ سهم زیادی در تاریخ دارند، یک موضوع قدیمی است.
«کار» معتقد بود که افراد در تاریخ «نقش» دارند. اما نقش را به تعبیری مهم تر از خود فرد می شمرد. در جهت توضیح «نقش» باید گفت که «اچ. کار» کمتر در فکر ارزیابی فرد سیاستمدار بود و بیشتر درصدد «تجزیه و تحلیل علایق جمعی و رویکردهای اندیشه ساز افراد» بود. از این روی، فردگرایی «کار» در پیوند با جامعه گرایی اوست و نقش افراد، که علایق جمعی و رویکرد اندیشه ای در آن نهفته است، این پیوند را ایجاد می کند(همان، ص 25-220).
در همین ارتباط، مبحث دیگر مورد توجه «کار» چگونگی ارتباط تاریخ با علوم اجتماعی است. از نظر «کار» هر چه تاریخ بیشتر اجتماعی شود و جامعه شناسی بیشتر تاریخی شود، برای هر دو علم بهتر است. البته «کار» نوعی بحران موجود در هر دو علم تاریخ و جامعه شناسی را که موجب پناه بردن بیش از حد هر کدام از این دو رشته به دامان دیگری شده است نیز، متذکر شده است (همان، ص 27-226).
«کار» به «ساختارگرایی structuralism» یا «کارکردگرایی ساختاری structural functionalism» نیز توجه داشت. وی دو رویکرد ساختاری یا «افقی» که جامعه را بر حسب کارکرد یا ساختار روابط درونی بخش ها یا وجوه جامعه می سنجد و رویکرد تاریخی یا «عمودی» که جامعه را بر حسب این که از کجا شروع شده و به کجا می رود، مورد تحلیل قرار می دهد؛ در کنار هم می گذارد و ضمن این که هر دو رویکرد را در مطالعات تاریخی مهم شمرده است؛ اولی را (که وضعی ایستا را بررسی می کند) محافظه کارانه و دومی را (که موجب تغییر می شود) رادیکال می داند (همان، ص 28-227).
«کار» در عین اعتقاد به لزوم ارتباط متقابل تاریخ و علوم اجتماعی، تأکید می کند که تاریخ نباید بیش از حد به سراغ این علوم رود. از دید وی تاریخ، کنیز علوم اجتماعی نیست تا برای نظریه خود نزد آنها رود و یا مواد خام مورد نیاز در اختیار آنها قرار دهد. جهان بینی مورخ منبعث از محیط اجتماعی اوست و در پیدایش و تحول این محیط اجتماعی، تاریخ و جامعه شناسی به یک اندازه تأثیر گذارند.
«اچ. کار» اندیشه پیشرفت و تعالی بشر را که تحت تأثیر تحولات دوران پس از جنگ جهانی اول با تردید مواجه شده بود، کنار نگذاشته بود. در «تاریخ چیست؟» توضیح می دهد که نظریه ی تاریخ به منزله پیشرفت که دستاورد عصر روشنگری بود، بدین سبب در انگلستان مورد قبول قرار گرفت که با اعتماد به نفس و قدرت در اوج انگلستان همخوانی داشت. منتها بحران تمدن غرب در قرن بیستم، بسیاری از مورخین را به نفی فرضیه پیشرفت واداشت. وی سه وجه عصر پیشرفت را: «توسعه جهان» که از سال 1940 شروع شد؛ «رشد اقتصادی» که از قرن شانزدهم شروع شد و «گسترش معرفت» که از سال 1600م. شروع و تاکنون ادامه یافته است، برمی شمرد. دیدگاه ترقی خواهانه مکتب تاریخ نگاری «ویگی» را با این پیشرفت ها و به ویژه آنچه از عصر ملکه الیزابت به بعد حاکم بوده است مرتبط می داند (همان، ص 223؛ فیلسوفان و مورخان، ص 134).
«تبعیدی های رمانتیک»(1993 م.)، «میخائیل بوکانین»(1937 م.) «کارل مارکس: مطالعه ای در تعصب»(1934 م.) «روابط بین المللی پس از معاهدات صلح»(1937 م.) و چاپ مفصل تر آن با عنوان «روابط بین الملل در فاصله دو جنگ جهانی»(1940م.)«بحران بیست ساله»(1939 م.)«بریتانیا: بررسی سیاست خارجی»(1939 م.) «شرایط صلح»(1942م.)، «ملیت گرایی و بعد»(1945 م.)، «برخورد شوروی با غرب» (1946م.)، «مبادی اخلاقی نظم جهانی»(1948م.) «مطالعاتی در انقلاب»(1950م.)«جامعه نو»(1951م.)، «روابط آلمان و شوروی در فاصله دو جنگ جهانی»(1951م.)«تاریخ چیست؟» (1961م.) و مهم تر از همه، اثر چهارده جلدی «تاریخ اتحاد شوروی» که قریب سی سال (1978 -1950م.) صرف نوشتن آن شده بود، از مهم ترین آثار «کار» به شمار می روند (تاریخ چیست؟، ص 8-7).
• تاریخ چیست؟
• ای. اچ. کار
• ترجمه حسن کامشاد
• تهران، انتشارات خوارزمی، 1385، 254 صفحه
• ترجمه حسن کامشاد
• تهران، انتشارات خوارزمی، 1385، 254 صفحه
«کار» در پژوهش بسیار دقیق و با حوصله بود و حافظه ای قوی داشت (همان، ص 17). وی مورخی واقع گرا بود که دست کم در یادداشت هایی که برای ویرایش جدید «تاریخ چیست؟» به جای گذارده بود، به وضوح آشکار است. «کار» دارای گرایش مارکسیستی بود و هر چند به خاطر شرایط حاکم بر اروپای دوران جنگ سرد، به سازش کاری متهم بود و همین امر موجب نوعی انزوای او شده بود، اما واقع گرا بود و در مواقع لازم، مارکسیست را نقد می کرد (همان، ص 21، ص 12، ص 40-236).
«کار» به نوعی لیبرالیسم قرن نوزدهمی اعتقاد داشت و آن چنان که گفته است، دست کم تا 1914، یعنی تا پیش از شروع جنگ جهانی، چنین نگرشی داشته است. وی در جایی گفته است که از نظر فکری، مثل تویی بن، آیزایا برلین و دیگران، از سنت لیبرالی پیش از سال 1914م. پیروی می کرده و به پیشرفت از طریق سازش اعتقاد داشته است (فیلسوفان و مورخان، ص 189).
«ای. اچ. کار» با رویکرد مورخین پوزیتویست موافق نبود و دیدگاه آنها را که به دنبال ضبط امور واقع با دقت و انصاف وسواس آمیز بود، نمی پذیرفت. وی ضمن رد اصالت تجربه در رهیافت های تاریخی، عقیده به کاربرد نوعی روش علمی که بتواند بی دخالت دادن ارزش ها، تمامی مسائل را حل کند بی فایده می دانست.
وی با استناد به سخن «لوکاچ» در مورد «لئوپولدفون رانکه» آلمانی، که وی را طلسم مورخان تجربه گرا و ضد تاریخ می داند، بینش پوزیتیویستی قرن نوزدهم مورخین را که همّ خویش را مصروف مطالعه «فاکت های تاریخی» می کردند و به تفاوت میان فاکت های علوم انسانی و علوم تجربی بهایی نمی دادند (مفهوم کلی تاریخ، ص 71-170)غیر قابل قبول می داند.
«کار» سنت مورخین انگلیسی زبان را به شدت تجربی می دانست و در مقایسه با شیوه های تاریخ نگاری مارکس می نویسد: مطالعه جزء بدون در نظر گرفتن کل، امر واقع بدون در نظرگرفتن دلالت آن، بررسی رویدادها بدون در نظر داشتن علت یا پیامد آنها و توجه به وضعیتی خاص بدون در نظر داشتن شرایط کلی، امری بیهوده است. «کار» تاریخ را ادراکی خاص از خردورزی بشر می دانست و معتقد بود که هر مورخی دانسته یا نادانسته چنین ادراکی دارد.
وی به تأثیر محیط تاریخی و اجتماعی بر مورخ، در گزینش و تفسیر امور واقع توجه فراوان داشت. با وجود این، شناخت تاریخی را امری نسبی می دانست و تفسیر نمایی از تاریخ را مجاز نمی شمرد. با وجود این که بینش مورخین قرن نوزدهم را، که تحت تأثیر پیشرفت های انگلستان و رویکردی پوزیتیویستی از تفسیرهای فلسفی خالی بود، رد می کرد، به مقوله پیشرفت توجه جدی داشت و پیشرفت را در ساخت کلی جامعه در نظر داشت نه وجود صرف مادی آن.به همین خاطر می بینیم که برای مفهوم «انقلاب» ارزش زیادی قائل می شود و هیچ چیز را به اندازه انقلاب در ایجاد دلبستگی به تاریخ مؤثر نمی داند
.
وی رشد تاریخ نگاری را در قرن هیجدهم تاریخ انگلیس تحت تأثیر «انقلاب شکوهمند» 1688 م. و دگرگونی در بینش تاریخ نگاری عصر روشنگری فرانسه را دستاورد انقلاب فرانسه می داند (همان، ص 214). گرایش به نسبی بودن معرفت تاریخی، موجب شده است که «کار» نگاه خاصی به مفهوم «عینیت» داشته باشد.
در «تاریخ چیست؟» نویسنده تاریخ گذشته را تنها با رهیابی به سوی فهم آینده به عینیت نزدیک می بیند. از نظر او مورخ عینی کسی است که توانایی دارد تا از دید محدود موقعیت خویش در جامعه و تاریخ فراتر رود. مورخ عینی کسی نیست که امور واقع را درست می فهمد، بلکه بیشتر کسی است که امور واقع را درست گزینش می کند. این گزینش ها که با توجه به موقعیتی است که مورخ در آن قرار دارد، زمانی به عینیت نزدیک می شود که مورخ دید خود را چنان به آینده فراتاباند که بینش عمیق تر و پایدارتری نسبت به مورخین که در بند موقعیت زمان حال خویش اند، به دست آورد.
از این جهت، نوعی درگیری مورخ با زمان حال خویش و جست و جوی وضعیتی بهتر در آینده و گزینش امور واقع گذشته در این جهت، مبنای عینیت کار مورخ قرار می گیرد (همان، ص 70-169). این در حالی است که نگاه متداول اندیشمندان معاصر «کار» این بود که مورخ عینی کسی است که به رغم پیش اندیشی های خویش و مبتنی بر دلایل و شواهد، با امر واقع برخورد می کند (همان، ص 215).
برداشت خاص «کار» از عینیت با بینش او در خصوص علم تاریخ که به سان تحول جامعه و پیشرفت آن، دانش تاریخ نیز متحول شده و رو به پیشرفت می گذارد نیز، همخوانی دارد. از نظر او دگرگونی بینش تاریخ نگاری از پرداختن صرف به طبقات برگزیده و نخبگان به سمت تاریخ نگاری مردمی و جهانی، نمونه ای از این تحول است و با تعبیر خاص او از عینیت همخوانی دارد.(همان)
«کار» معتقد است که در عینیت مورد نظر مورخ، ضرورتاً عناصری از تأویل و تفسیر وجود دارد و تاریخ مستلزم گزینش و تنظیم امور واقع در پرتو این تعبیر از عینیت است. در غیر این صورت، گذشته انبوهی از رویدادهای منفرد بی شمار و بی اهمیت خواهد بود و تاریخ نگاری در عمل محال خواهد شد. این مورخ است که با توجه به شرایط اجتماعی و ساختار جامعه و در تلاش برای بهبود بخشیدن و به عبارتی دگرگون کردن آن، به سراغ گذشته می رود و رویدادها را متناسب با خواسته های خویش گزینش می کند.
همین نگرش پویایی مورخ و تلاش برای بهبود بخشیدن به شرایط موجود و به اصطلاح رقم زدن آینده ای بهتر است که مفهوم عینیت مورد نظر«کار» را در خود دارد. هر مورخی بسته به گزینش های خویش و آنچه از این گزینش ها می طلبد، عینی است. در بحث از عینیت «اچ. کار» به گونه ای شباهت ها و تفاوت های روش تاریخ و علوم طبیعی را هم بررسی می کند.
نکته جالب این است که در این مقایسه روش شناختی بر شباهت های آنها بیشتر نظر دارد. از نظر وی رابطه متقابل فرضیه و ماده ملموس در علوم طبیعی به رابطه تعمیم و امور واقع در تاریخ شباهت بسیار دارد. فرضیه های معتبر علمی ضرورتاً دارای توانایی پیش بینی دقیق که غالباً بدان ها نسبت می دهند، نیستند. در برخی علوم طبیعی این ها خیلی شبیه تعمیم های مورخند. تاریخ با رویدادهای منفرد و جزئی سرو کار ندارد. هدف تاریخ مثل علوم طبیعی ارتباط و تأثیر مقابل امور منفرد و کلی (خاص و عام، جزئی و کلی) بر یکدیگر است. مورخ مقید به تعمیم است و جنبه عام وقایع خاص را موردنظر دارد (ص 216، ص 219).
در همین ارتباط به مفهوم علّی تاریخ نیز پرداخته است. از نظر «اچ. کار» مورخ در بررسی هر واقعه ای با انبوهی از علل روبروست و وظیفه او برقراری رابطه میان آن واقعه و مجموعه علل است. در توضیح دیدگاه «الکسی دوتوکویل» که علت را به «قدیم و عام» و «تازه و خاص» تقسیم می کند علل کلی و عام را با علل درازمدت در تاریخ یکی می داند و معتقد است که مورخ در تحلیل وقایع، در درجه نخست، به علل درازمدت علاقمند است.
در خصوص نقش تصادف در تاریخ، تصادفات را در تغییر مسیر تاریخ مؤثر، اما اهمیت آنها را کم می داند و معتقد است که تصادف ها نباید وارد سلسله مراتب مورخ پیرامون علل مهم شوند. مسأله تصادف در یک مبحث دیگر موردنظر «کار» نیز مطرح می شود و آن نقش فرد در تاریخ است. این دعوی که جامعه دست و بال فرد را می بندد و فرد باید از این قیود رها شود و این دعوی که پاره ای افراد قادرند فارغ از قید و بند جامعه عمل کنند و مردان بزرگ سهم زیادی در تاریخ دارند، یک موضوع قدیمی است.
«کار» معتقد بود که افراد در تاریخ «نقش» دارند. اما نقش را به تعبیری مهم تر از خود فرد می شمرد. در جهت توضیح «نقش» باید گفت که «اچ. کار» کمتر در فکر ارزیابی فرد سیاستمدار بود و بیشتر درصدد «تجزیه و تحلیل علایق جمعی و رویکردهای اندیشه ساز افراد» بود. از این روی، فردگرایی «کار» در پیوند با جامعه گرایی اوست و نقش افراد، که علایق جمعی و رویکرد اندیشه ای در آن نهفته است، این پیوند را ایجاد می کند(همان، ص 25-220).
در همین ارتباط، مبحث دیگر مورد توجه «کار» چگونگی ارتباط تاریخ با علوم اجتماعی است. از نظر «کار» هر چه تاریخ بیشتر اجتماعی شود و جامعه شناسی بیشتر تاریخی شود، برای هر دو علم بهتر است. البته «کار» نوعی بحران موجود در هر دو علم تاریخ و جامعه شناسی را که موجب پناه بردن بیش از حد هر کدام از این دو رشته به دامان دیگری شده است نیز، متذکر شده است (همان، ص 27-226).
«کار» به «ساختارگرایی structuralism» یا «کارکردگرایی ساختاری structural functionalism» نیز توجه داشت. وی دو رویکرد ساختاری یا «افقی» که جامعه را بر حسب کارکرد یا ساختار روابط درونی بخش ها یا وجوه جامعه می سنجد و رویکرد تاریخی یا «عمودی» که جامعه را بر حسب این که از کجا شروع شده و به کجا می رود، مورد تحلیل قرار می دهد؛ در کنار هم می گذارد و ضمن این که هر دو رویکرد را در مطالعات تاریخی مهم شمرده است؛ اولی را (که وضعی ایستا را بررسی می کند) محافظه کارانه و دومی را (که موجب تغییر می شود) رادیکال می داند (همان، ص 28-227).
«کار» در عین اعتقاد به لزوم ارتباط متقابل تاریخ و علوم اجتماعی، تأکید می کند که تاریخ نباید بیش از حد به سراغ این علوم رود. از دید وی تاریخ، کنیز علوم اجتماعی نیست تا برای نظریه خود نزد آنها رود و یا مواد خام مورد نیاز در اختیار آنها قرار دهد. جهان بینی مورخ منبعث از محیط اجتماعی اوست و در پیدایش و تحول این محیط اجتماعی، تاریخ و جامعه شناسی به یک اندازه تأثیر گذارند.
«اچ. کار» اندیشه پیشرفت و تعالی بشر را که تحت تأثیر تحولات دوران پس از جنگ جهانی اول با تردید مواجه شده بود، کنار نگذاشته بود. در «تاریخ چیست؟» توضیح می دهد که نظریه ی تاریخ به منزله پیشرفت که دستاورد عصر روشنگری بود، بدین سبب در انگلستان مورد قبول قرار گرفت که با اعتماد به نفس و قدرت در اوج انگلستان همخوانی داشت. منتها بحران تمدن غرب در قرن بیستم، بسیاری از مورخین را به نفی فرضیه پیشرفت واداشت. وی سه وجه عصر پیشرفت را: «توسعه جهان» که از سال 1940 شروع شد؛ «رشد اقتصادی» که از قرن شانزدهم شروع شد و «گسترش معرفت» که از سال 1600م. شروع و تاکنون ادامه یافته است، برمی شمرد. دیدگاه ترقی خواهانه مکتب تاریخ نگاری «ویگی» را با این پیشرفت ها و به ویژه آنچه از عصر ملکه الیزابت به بعد حاکم بوده است مرتبط می داند (همان، ص 223؛ فیلسوفان و مورخان، ص 134).
با وجود بدبینی هایی که از دوران بعد از جنگ نسبت به اندیشه پیشرفت «progress» به وجود آمده است. «اچ. کار» به سیر تحول مثبت تاریخ اعتقاد دارد وآینده را امیدبخش تلقی می کند. تعبیر پویا از علم تاریخ که آن را کنش و واکنش مداوم مورخ و امور واقع نسبت به یکدیگر و گفت و شنود بی پایان حال و گذشته می داند، با این اندیشه او همخوانی دارد (تاریخ چیست؟ ص 35-234، ص 59).
چنین بینشی در تاریخ و در نظر داشتن یک مدینه فاضله راستین (که البته آن را از خوش بینی عبث متمایز می کرد) و تعبیر از تاریخ در این جهت که آینده نگری مورخ ملاک عینی بودن آن است، بدون تردید با گرایش های مارکسیستی «کار» همخوانی تام دارد. وی در یک دوره مارکس را «دوراندیش ترین نابغه قرن نوزدهم و یکی از موفق ترین پیامبران تاریخ» نامیده بود.(همان، ص 236).
نظرات شما عزیزان: