«یا مرگ، یا خمینی»
بانگی که در سکوتِ وهم آورِ شب، از حنجره پاک امام طلوع کرد،
چه زود فراگیر شد! جوانه شوری که از شبنم آگاهی جان گرفته بود، در
تمام کوچه ها سرک کشید و ناغافل، در باغچه تمام خانه ها گل داد.
زمزمه ها، فریادی شدند و فریاد، بر سر زبان ها عروج کرد:
«یا مرگ یا خمینی»!
دست ها گره شدند و غنچه اعتراض، به سمت آسمان بالا رفت.
خیابان های شهر، هر لحظه در انبساط جمعیت غرق می شد.
انگار آینه ها برای رهایی نور، به اتحاد رسیده بودند!
انگار مطلع یک مثنوی حماسی، در آغاز سرودن بود!
اندام یخ زده ظلمت، از حرارت عشق مردم به امام، به لرزه افتاد.
وقت آن بود که تاریخ، به سیاحت عزم ملت بیاید.
زمان آن رسیده بود که چهره زمین، به سرخی خون شهیدان، گلگون شود.
بانگی که در سکوتِ وهم آورِ شب، از حنجره پاک امام طلوع کرد،
چه زود فراگیر شد! جوانه شوری که از شبنم آگاهی جان گرفته بود، در
تمام کوچه ها سرک کشید و ناغافل، در باغچه تمام خانه ها گل داد.
زمزمه ها، فریادی شدند و فریاد، بر سر زبان ها عروج کرد:
«یا مرگ یا خمینی»!
دست ها گره شدند و غنچه اعتراض، به سمت آسمان بالا رفت.
خیابان های شهر، هر لحظه در انبساط جمعیت غرق می شد.
انگار آینه ها برای رهایی نور، به اتحاد رسیده بودند!
انگار مطلع یک مثنوی حماسی، در آغاز سرودن بود!
اندام یخ زده ظلمت، از حرارت عشق مردم به امام، به لرزه افتاد.
وقت آن بود که تاریخ، به سیاحت عزم ملت بیاید.
زمان آن رسیده بود که چهره زمین، به سرخی خون شهیدان، گلگون شود.
نظرات شما عزیزان: