پستترين عوالم، حكومت منطق حسّ است
اين عالم اعتبارات، أسفلُ السّافلين است، يعني پستترين عوالم از سرحدّ حقيقت و متن واقع. چون انساني كه در مسير تكاملي خود بايد صد در صد وجودش را با حقائق تطبيق دهد، و در سير بهرهيابي از موادّ حقيقيّۀ عالم و وصول به واقعيّات در نردبان صعود به ترقّيات روز افزون نائل گردد؛ كارش در انحطاط به جائي ميرسد كه تمام عمر خود و سرمايۀ وجودي خود را از عقل و علم و حيات و قدرت، صرف گفتگوي داستانهاي خيالي و افسانهاي زيد و عَمرو ميكند و براي آبرو به يك سلسله آرزوهاي دراز كه معلوم نيست به آنها ميرسد يا نميرسد، دلبستگي پيدا ميكند.
و براي وصول و كاميابي به آن منويّات و آرزوهاي خياليّه دست به فعّاليّتهاي تند ميزند، و بالنّتيجه ميوۀ عمرش نارسيده و با دست تهي و از ثمرات حيات بهرمند نگشته از دنيا ميرود، و با حال انكسار و فتور بدين عمر گذشته مينگرد، حسرت و ندامت سراپاي او را فرا ميگيرد؛ چون در مقابل عمر ضايع شده و طومار درهم پيچيده و بانگ رحيل چه ميتوان كرد ؟!
دين تنظيم كنندۀ روابط ميان امور حقيقي و اعتباري است
دين از طرف پروردگار آمده است تا سلسلۀ اعتباريّات انسان را در حدودي كه براي انسان منفعت دارد و مانع از ترقّي و تكامل او نميگردد مشخّص و معيّن كند. بسياري از آنها را كه به درد او نميخورد بلكه او را به جهنّم ميكشد از دست او بگيرد و يك رشته دستوراتي كه انسان را به عالم هستي و حيات ميرساند به او تعليم كند.
كسانيكه طبق اين دستورات عمل ميكنند ثمرۀ وجودي آنها به مرحلۀ كمال خود ميرسد و از استعدادات و قوائي كه به آنها داده شده است حدّاكثر استفاده نموده قواي هستي خود را به فعليّت ميرسانند. در اين صورت هنگام مرگ بشّاش و خندان بوده (چون از مراحل ابتدائيّۀ تكامل گذشته و به سِرّ عالم رسيدهاند) حقائق بر آنها منكشف گشته و با خداي خود ربط پيدا نموده و وجود جزئي خود را به كلّيّت اين عالم مربوط و در علم و حيات و قدرت كلّيّه مُنغمر و فاني شدهاند. و هيچ حال منتظرهاي براي آنها باقي نمانده و از مردن هراس ندارند بلكه عاشق مردن و دلباختۀ مرگند كه آن عوالمي را كه در اينجا نديدهاند و بنا به مصلحتي از ايشان نهفته مانده است در پيش ببينند.
و كسانيكه به اين دستورات عمل نمينمايند و دوران عمر خود را به بازي مشغول و از دائرۀ اعتبار قدم فرا نمينهند، چون باطل دلهاي آنان را مسخّر نموده و در لباس حقيقت و با صورتهاي زينت دهندۀ خياليّه افكار آنان را به خود مشغول ساخته و بالاخره بدون كاميابي از ثمرات هستيبخش عالم واقع و وصول به مقصد خلقت و سرّ آفرينش و آشنائي با وطن اصلي و ربط با عالم كلّي و مناجات و انس با خداي خود بسر بردهاند؛ ناچار حركت آنها به عالم بعد توأم با ضعف و نقصان وجودي آنها بوده، با حال انكسار و شكستگي و همّ و غم و حسرت و اندوه بدون دريافت نتيجه، تشنهكام از اين عالم رحلت ميكنند.
رِجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تِجَـٰرَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَهِ وَ إِقَامِ الصَّلَو'ةِ وَ إِيتَآءِ الزَّكَو'ةِ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الابْصَـٰرُ * لِيَجْزِيَهُمُ اللَهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَ يَزِيدَهُم مِّن فَضْلِهِ وَ اللَهُ يَرْزُقُ مَن يَشَآءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ * وَ الَّذِينَ كَفَرُوٓا أَعْمَـٰلُهُمْ كَسَرَابِ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْـَانُ مَآءً حَتَّي'ٓ إِذَا جَآءَهُ و لَمْ يَجِدْهُ شَيْـًا وَ وَجَدَ اللَهَ عِندَهُ و فَوَفَّـي'هُ حِسَابَهُ و وَ اللَهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ[7].
تابش نور حقيقت و جلوۀ الهي در دل مردماني است كه تجارت و خريد و فروش آنها را از ياد خدا و اقامۀ نماز و زكاة باز نداشته و امور اعتباريّۀ اين عالم، از آن مقصد و مقصود و از آن هدف و معبود آنها را به خود مشغول نكرده است. پيوسته آنان از روزي كه عاقبت وخيم اعمال زشت دلها و چشمها را واژگون كند در خوف و هراسند.
آري، خداوند به بهترين پاداش آنان را مفتخر خواهد نمود، و از فضل و رحمت خود مقدار بيشتري به آنان عنايت خواهد فرمود، و خداوند از روزيهاي وافر خود بدون دريغ و حساب به آنها مرحمت خواهد نمود.
امّا كسانيكه به خداي خود كافر شدند، اعمال آنها، رفتار آنها، مقصد و منظور آنها مانند سراب است. سراب، آب خيالي است نه واقعي؛ شخص براي پيدا كردن آب هر چه ميرود دستش به آب نميرسد، چون سراب است، از شعاع خورشيد روي ريگها و خاكهاي متلالي منظرهاي از آب از دور به چشم ميخورد و انسان تشنه تصوّر آب ميكند.
كافر تشنهكام براي آنكه خود را از آب سيراب كند، در بيابان خشك و سوزان عالم اعتبار بدنبال آب ميدود ولي به آب هرگز نميرسد و كامش سيراب نميگردد. عمرش سپري ميشود، نعمت حيات را از دست ميدهد. چون به صراط مستقيم حركت نكرده و نقاط ضعف وجود خود را ترميم نكرده، نقصان وجودي تبديل به كمال نشده، آب نخورده، از آب حيات استفاده نكرده است. تنها بدنبال سراب رفته؛ سراب كه انسان را سيراب نميكند! در نتيجه عمر تباه و در پيشگاه خدا و عالم حقيقت شرمنده و مورد حساب و بازجوئي قرار خواهد گرفت.
فرق مؤمن و كافر در پيروي از عقل و حسّ
از اينجا استفاده ميشود كه كفّار هم بدنبال آب ميگردند. كفّار هم بدنبال خدا ميگردند. آنها هم گمشدهاي دارند و براي بدست آوردن آن در حركت و جستجو و براي نيل به آن در تكاپو و تلاشند ليكن راه را گم كردهاند. راه، راه آب بايد باشد نه راه سراب. مؤمن بدنبال آب ميرود و از راه آب به چشمۀ زلال و گواراي حقيقت دست مييابد و سيراب ميشود؛ كافر براي رفع تشنگي و رسيدن به آب راه آب را بدست نسيان سپرده، راه سراب در پيش ميگيرد، و براي زياد كردن اعتباريّات دنيا از جاه و مال و زن و فرزند و رياست و حكومت هر چه بيشتر ميكوشد، و هر چه بيشتر بكوشد از راه حقيقت دورتر شده و به سراب نزديكتر، حرارت آفتاب و سوزندگي بيابان خشك جگر او را تشنه، عمر سپري، راه برگشت باقي نمانده، با نكبت و وبال در آرزوهاي خود مدفون ميگردد و خيالات و افكار باطل مقبرۀ او ميشود.
نظرات شما عزیزان: