نفس در مقام ایمان، واجد حالت جدیدی میگردد.در این خصوص میآورند:اینکه میگوییم برای مؤمن حیات و نوری دیگر است مجاز گویی نبوده، بله براستی در مؤمن حقیقت و واقعیتی دارای اثر وجود دارد که در دیگران وجود ندارد و این حقیقت سزاوارتر است به اینکه اسم حیات و زندگی بر آن گذشته شود تا آن حقیقتی که در مردم دیگر است و آن را در مقابل حیات نباتی، حیات و زندگی حیوانی مینامیم.جایگاه این حیات یا روح ایمان در دل است. (15) نور خاصی وجود دارد که خداوند آن را به مؤمنان اختصاص داده است، تا در راه به سوی پروردگارشان از آن استضائه کنند و این نور همان نور حقیقت ایمان و معرفت است. (16)
ایمان اساسا دارای جوهری معرفتی است و«ملازم با علم میباشد». (17) اوصافی که ایمان میپذیرد از این قرار میباشد:مستقر و مستودع، کامل و ناقص، اجمالی و تفصیلی.به علاوه ایمان پذیرای درجات و مراتب است.اگر ایمان دارای وصف کمی باشد در این حالت باید گفت که آن، وصف به حال متعلق خواهد بود.به عبارت دیگر ایمان اساسا به وصف کمی و زیادی متصف نمیگردد. (18)
متعلق ایمان چیست؟ایمانی که دین به سوی آن دعوت میکند عبارت است از التزام به آنچه که اعتقاد حق درباره خداو و رسولانش و روز جزا و احکامی که پیغمبران آوردهاند، اقتضا دارد. (19) از جهتی به طور کلی میتوان گفت متعلق ایمان تما حقایق دینی است. (20) نیز باید افزود که متعلق ایمان اموری نظری هستند نه بدیهی. (21)
متعلق ایمان با اختلاف مراتب ایمان، فرق میکند.این تفاوت از جهت اجمال تفصیل میباشد.مثلا در اولین مراتب، ایمان عبارت از اعتقاد قلبی به مضمون شهادتین به صورت اجمالی و از لوازم آن عمل به غالب احکام فرعی اسلام است.
در مراحل و مراتب بعدی متعلق ایمان تفصیل مییابد و ایمان عبارت از اعتقاد تفصیلی به تمام حقایق دینی میگردد (22) ایمان اجمالی اهل ایمان میتواند بر تفاصیل حقایق دینی بسط یابد، زیرا اینها معارفی است که هر کدام به دیگری مربوط بوده و مستلزم یکدیگرند.بیدن صورت که:هیچ خدایی جز خداوند سبحان نیست و او دارای اسماء حسنی و صفات علیا است.اسما و صفات الهی موجب آن است که خلقی بیافریند و ایشان را به اموری ارشادشان کند و سعادتمندشان سازد، راهنمایی کند و پس از آن برای روز پاداش مبعوثشان گرداند و این مقصود به انجام نمیرسد، مگر آنکه رسولانی بشارت دهنده و انذار کننده فرستاده شوند و نیز کتبی نازل گردد که در مواردی که مردم اختلاف دارند بینشان حکم کند و معارف مبدأ و معاد و اصول شرایع و احکام را بر ایشان بیان نماید.پس ایمان به یکی از این حقایق جز با ایمان به همه آنها بدون استثناء تمام نیست.
اگر به پارهای از این حقایق ایمان آورند و پارهای دیگر را رد کنند، اگر این معنی را ظاهر کنند، کفر و اگر کتمان و اخفاء کنند نفاق است. (23)
اساسا ایمان دارای مراتب است.زیرا گاه میشود که انسان به چیزی عقیده پیدا میکند و فقط آثار آن بر آن مترتب میشود و گاهی این عقیده شدت پیدا میکند و به پارهای از لوازم آن هم ایمان پیدا میکند و زمانی از این هم شدیدتر میشود و به تمام لوازم آن عقیدهمند میشود.در نتیجه مؤمنان هم، بر طبق درجات ایمان طبقاتی دارند. (24)
مراتب ایمان با مراتب اسلام دارای پیوستگی و ارتباط است.فرقی که بین ایمان و اسلام وجود دارد این است که ایمان معنایی است قائم به قلب و از قبیل اعتقاد است و اسلام معنایی است قائم به زبان و اعضاء.چون کلمه اسلام به معنای تسلیم شدن و گردن نهادن است.و تسلیم شدن زبان به این است که شهادتین را اقرار کند و تسلیم شدن سایر اعضاء به این است که هر چه خدا دستور میدهد ظاهرا انجام دهد.حال چه اینکه واقعا و قلبا اعتقاد به حقانیت آنچه زبانش و عملش میگوید داشته باشد و چه نداشته باشد. (25)
مراتب ایمان را میتوان به اجمال چنین تصویر نمود:
1-اولین مرتبه ایمان عبارت است از اعتقاد قلبی به مضمون شهادتین اجمالا و از لوازم آن عمل به غالب احکام فرعی اسلام است.
2-مرحله دوم ایمان عبارت از اعتقاد تفصیلی به تمام حقایق دینی و خلوص عمل و استقرار و صف عبودیت در اعمال و افعال میباشد.
3-در مرحله سوم ایمان فرد دارای ویژگیهای خاصی میشود، برای مثال از لغو دوری میگزیند و تسلیم پروردگار متعال میگردد و به نوعی خلوص عملی میرسد.
4-مرحله چهارم ایمان:شیوع پیدا نمودن تسلیمعبودی به کلی اعمال و افعال انسان است.یا تعمیم حالت تسلیم به تمام احوال و افعال بنده و نفوذ آن در جمیع شئون میباشد. (26)
دلیل وجود مراتب را در ایمان و یا به عبارت دیگر علت ذو مراتب بودن ایمان را باید در قابلیت شدت و ضعف آن جستجو نمود که اساسا امری حقیقی و واقعی است، چون ایمان عبارت از علم به چیزی با التزام به مقتضای آن است، بطوری که آثار آن علم در عمل هویدا شود و نیز از آنجا که علم و التزام هر دو از اموری است که شدت و ضعف و زیادت و نقصان میپذیرد، ایمان هم که از آن دو تألیف شده است قابل زیادت و نقصان و شدت و ضعف است، پس اختلاف مراتب و تفاوت درجات آن از ضروریاتی است که به هیچ وجه نباید در آن تردید کرد.این همان حقیقتی است که اکثر علما آن را پذیرفتهاند و حق هم همین است.
در مقابل این اکثریت، عدهای هستند مانند ابوحنیفه و امام الحرمین و غیر آن دو که معتقدند ایمان شدت و ضعف نمی پذیرد.ایشان استدلال کردهاند به اینکه ایمان نام آن تصدیقی است که به حد جزم و قطع رسیده باشد و جزم و قطع کم و زیاد بردار نیست صاحب چنین تصدیقی اگر اطاعت کند و یا گناهان را ضمیمه تصدیقش سازد، تصدیقش تغییر نمیکند و منظور از زیادی ایمان زیادی عددی است، یعنی ایمانهای بسیار و منظور از کمی ایمان نیز ایمانهای عددی است، یعنی ایمانهای اندک، چون ایمان در هر لحظه تجدید میشود، در مثل پیامبر این ایمانها پشت سر هم است و آن جناب حتی یک لحظه هم از برخورد با ایمانی نو فارغ نیست، به خلاف دیگران که ممکن است بین دو ایمانشان فترتهای کم و زیادی فاصله شود پس ایمان زیاد یعنی ایمانهایی که فاصل در آنها اندک است و ایمان کم یعنی ایمانهایی که فاصله در بین آنها زیاد است.
ضعف چنین نظریههایی روشن است.اینکه استدلال کردند که ایمان نام تصدیقی جزمی است، قبول نداریم برای اینکه اولا گفتیم ایمان نام تصدیق جزمی توأم با التزام است مگر آنکه مرادشان به تصدیق، علم با التزام باشد.ثانیا اینکه گفتند این تصدیق زیادی و کمی ندارد ادعایی است بدون دلیل، بله عین ادعا را دلیل قرار داده است و اساسش هم این است که ایمان را امری عرضی دانسته و بقاء آن را به نحو تجدد امثال پنداشتهاند و این هیچ فایدهای برای اثبات دعویشان ندارد، برای اینکه ما می بینیم بعضی از ایمانها هست که تند باد حوادث تکانش نمیدهد و از بینش نمیبرد و بعض دیگر را می بینیم که به کمترین جهت زایل میشودو یا با سستترین شبههای که عارضش میشود از بین میرود و چنین اختلافی را نمیشود با مسأله تجدد امثال و کمی فترت و زیادی آن تعلیل و توجیه کرد، بلکه چارهای جز این نیست که آن را مستند به قوت و ضعف خود ایمان کنیم، حال چه اینکه تجدد امکثال را هم بپذیریم یا نپذیریم.علاوه بر اینکه باید گفت مسأله تجدد امثال در جای خود باطل شده است.و اینکه گفتهاند صاحب تصدیق چه اطاعت را ضمیمه تصدیقش کند و چه معصیت را، اثری در تصدیقش نمیگذارد، سخنی است که ما آن را نمیپذیریم، برای اینکه قوی شدن ایمان در اثر مداومت دراطاعت و ضعیف شدنش در اثر ارتکاب گناهان چیزی نیست که کسی در آن تردید کند و همین قوت اثر و ضعف آن کاشف از این است که مبدأ اثر قوی و یا ضعیف بوده است.
نیز گفتن اینکه ایمان زیاد آن ایمانهای متعددی است که بین تک تک آنها فترت و فاصله زیادی نباشد و ایمان اندک ایمانی است که عددش کم و فاصله بین دو عدد از آنها زیاد باشد، مستلزم آن است که صاحب ایمان اندک در حال فترتهایی که دارد، کافر و در حال تجدد ایمان، مؤمن باشد و این چیزی است که نه قرآن با آن سازگار است و نه در سراسر کلام خدا چیزی که مختصر اشارهای به آن داشته باشد، دیده میشود.
برخی قایل به تمایز ایمان فطری و استدلالی شدهاند و معتقدند که ایمان استدلالی پس از ایمان فطری میتواند حاصل شود.ولی باید گفت ایمان فطری هم ایمانی استدلالی است و متعلق علم و ایمان به هر حال اموری نظری هستند نه بدیهی.
برخی مانند فخر رازی گفتهاند نزاع در اینکه آیا ایمان زیادت و نقص میپذیرد یا نه، نزاعی است لفظی.آنان که میگویند نمیپذیرد، اصل ایمان را میگویند که همان تصدیق است و درست هم میگویند.چون تصدیق شل و سفت ندارد.و مراد آنانکه میگویند ایمان زیادت و نقصان میپذیرد، منظورشان، سبب(علت)کمال ایمان است، یعنی اعمال صالحه که اگر زیاد باشد ایمان کامل میشود و گر نه، ناقص است و درست هم هست و شکی در آن نیست.
لیکن این نطریه به سه دلیل باطل است.اول اینکه بین تصدیق و ایمان خلط شده و حال آنکه گفتیم ایمان صرف تصدیق نیست، بلکه تصدیق با التزام است.دوم اینکه این نسبتی را که به دسته دوم داده شد که منظورشان شدت و ضعف اصل ایمان نیست، بلکه اعمالی بوده که مایه کمال ایمان هست، نسبتی ناروا است، برای اینکه این دسته شدت و ضعف را در اصل ایمان اثبات میکنند و معتقدند که هر یک از علم و التزام به علم که ایمان از آن دو مرکب میشود، دارای شدت و ضعف است.سوم اینکه پای اعمال را به میان کشیدن درست نیست.زیرا نزاع در یک مطلب غیر از نزاع در اثری است که باعث کمال آن شود و کسی در این که اعمال صالحه و طاعات کم و زیاد دارد، و حتی با تکرار عمل زیاد میشود، نزاعی ندارد. (27)
در خصوص رابطه اختیار و ایمان علامه میفرمایند: انسان در امر ایمان یا کفر مختار است. (28) و اساسا ایمان اضطراری به درد نمیخورد و سودی ندارد. (29) ایمان وقتی اثر دارد که از روی اختیار بوده باشد. (30) عقیده و ایمان هیچگاه در پرتو زور و جبر اصل نمیشود، بلکه تنها برهان و استدلال است که میتواند ایجاد عقیده و ایمان بنماید (31) به عبارت دیگر ایمان وقتی مفید است که آدمی در دنیا و قبل از ظهور آیات الهی(عذابهایی که مفّری از آنها نیست) بطوع و اختیار ایمان آورده و دستورهای خداوند را عملی کرده باشد و اما کسی که در دنیا ایمان نیاورده و یا اگر آورده در پرتو ایمانش خیری کسب نکرده و عمل صالحی انجام نداده و در عوض سرگرم گناهان بوده است، چنین کسی ایمانش که ایمان اضطراری است، در موقع دیدار عذاب و یا در موقع مرگ سودی به حالش نمیدهد. (32) و باید افزود که ایمان نافع ایمانی است که در دنیا باید آن را کسب نمود و جایگاه آن تنها در دار دنیا است. (33)
در مورد رابطه شک با ایمان نظر بر این است که شک با ایمان-البته با نازلترین درجات ایمان- منافات نداشته و عموم مردم با ایمان نیز دچار آن هستند و این خود یکی از نواقص بشماره آمده و نسبت به مراتب عالیه ایمان، شرک محسوب میشود. (34) و میتوان گفت که مؤمنین میتوانند در عین ایمان داشتن مشرک هم باشند. (35)
مسأله تأثیر ایمان مورد دیگری است که در این خصوص باید گفت ایمان وقتی اثر خود را ظاهر میکند و آدمی را به اعمال صالح و صفات پسندیده نفسانی از قبیل خشیت و خشوع و اخلاص و امثال آن میکشاند که دواعی باطل و تسویلات شیطانی بر آن غلبه نکند و یا میتوان گفت ایمان ما مقید به یک حال معین نباشد. (36) یعنی ایمان ما محدود و مختص به برخی از اوقات و احوال نباشد.
نظرات شما عزیزان: