از حسین گفتن تا حسینی شدن
اشارهای به فلسفه قیام خونین سید الشهداء(ع)
از منظر تربیتی
از تألیفات آیت الله سیّد محمّد ضیاء آبادی
محرّم، ماه پاسداری از حرمت انسان است.
محرّم، حریم ایمان و حصار قرآن است.
محرّم، اهرم حركت دهنده انسانها و پدیدآورنده
شورشهای شیعی و نهضتهای علوی و قیامهای مكتبی است.
حسین(ع) پیامهای شفابخشش را، همه ساله بر بالهای سرخ شهادت مینویسد
و پیكهای رهایی را بر موجهای محرّم و عاشورا سوار میكند.
كلاسهای كربلا - كه در همه جاست -
حتی بدون یك روز تعطیلی، به من و تو و به همه آنانكه
به نجات «انسان» میاندیشند، میآموزد. چرا كه :
هر روز عاشوراست و هر جا كربلاا
احياي مكتب حسيني به قدر استعداد
اين ايّام و حادثهي عاشورا در عين حال كه مصيبتي بزرگ براي عالم تشيّع است،يك مكتب فوقالعاده عظيم براي انسانسازي و مكتب آموزندهاي براي عالم بشريّت و عالم انسانيّت است؛مكتبي كه درس توحيد،ايمان، يقين، زهد، از خودگذشتگي و فداكاري در راه احياي حقّ را به پيروان خود ميآموزد.
بر عموم ما هم لازم است دربارهي اينگونه مطالب بيشتر فكر كنيم و در عين حال كه عزادار و داغداريم و ذكر مصائب ميكنيم و اشك ميريزيم مكتب امام حسين عليه السلام را هم بهتر بشناسيم و به قدر استعداد خود در مقام احياي آن برآييم.
انواع مردم در يك جامعه
گروهي مقهور شهواتند و در حدّ جنون، مجذوب تمايلات نفساني خود هستند،بهگونهاي كه براي رسيدن به آن هواهاي نفساني از هيچ جنايتي خودداري نكرده و بر هيچ حقّي ابقاء نميكنند.
به فرمودهي امام اميرالمؤمنين عليه السلام :
مَنْهُوماً بِاللَّذَّة، سَلِسَ الْقِيَادِ لِلشَّهْوَة، اَو مُغْرَماً بِالْجَمْعِ و الاِدِّخارِ... اَقْرَبُ شَيْءٍ شَبَهاً بِهِما الاَنْعامُ السّائِمَة؛( نهجالبلاغهي فيض،حكمت139.)
گروهي تشنهي لذّاتند و اينها زمامشان به دست شهوت داده شده،در قبال شهوات حيواني رام و منقاد هستند و تلاش ميكنند حطام دنيوي را گردآوري كنند... شبيهترين موجودات به اينها، چهارپايان چرندهاند.
چنان كه دقّت ميفرماييد امام عليه السلام در اين بيان خود چهارپايان را به اين نوع آدمها تشبيه كرده و نفرموده اينها شبيه چهارپايانند؛يعني به قدري اينها منحط شدهاند كه بايد حيوانات را تشبيه به اينها كرد و گفت:
اَقْرَبُ شَيْءٍ شَبَهاً بِهِمَا الاَنْعامُ السّائِمَة؛
شبيهترين چيز به آنها،چهارپايان چرندهاند.
اينان جاهلانياند كه خيلي سوء نيّت ندارند امّا مشخِّص هم نيستند.زندگيشان با جهل و ناداني توأم است.
دربارهي اين گروه فرمودهاند:
اينان مردمي نادانند و همچون مگسهاي ضعيف و ناتوانند كه پرواز ميكنند و بر سر و صورت حيوانات مينشينند و گوششان به هر صدايي حسّاس است.هنگامي كه از جايي صدايي بلند شد به دنبال آن حركت ميكنند.نان به نرخ روز ميخورند و هر چه رايج شد همان را ميپسندند.
يَميلُونَ مَعَ كُلِّ ريحٍ؛
از هر جا كه باد بوزد به همان سمت خم ميشوند و به دنبال صدا ميروند.
لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ يَلْجَأُوا اِلَي رُكْنٍ وَثِيقٍ؛
نه خودشان مشعل علم را به دست دارند و نه به دنبال مشعلداران علم ميروند.
و گروه سوّمي هم وجود دارند كه در اقليّت به سر ميبرند، اينان در هر جامعهاي خواهان حقّند و باطل را دوست ندارند.دلشان ميخواهد كه هميشه حقّ حاكم باشد و باطل بميرد.ولي همين افراد هم اگر حالاتشان مورد تجزيه و تحليل قرار بگيرد به سه گروه تقسيم ميشوند.
الف: بعضي فقط حقّ را طالبند و قلباً آرزو دارند كه اي كاش حقّ حاكم ميشد و باطل از بين ميرفت و ميگويند چه خوب ميشد كه حقّ حاكميّت پيدا ميكرد! ولي در مقام عمل در زندگي شخصي حاضر به اجراي فرمان حقّ نيستند. در كارهاي شخصي دنبال باطل ميروند و به دنبال هواي نفساني خود هستند و آرزوهاي آنها فقط در حدّ ذهن و خيال است.
ب: اين دسته، هم قلباً خواهان حقّ هستند و هم عملاً به حقّ عمل ميكنند.زندگي شخصي خود را با حقّ منطبق ميكنند.ميكوشند در زندگيشان باطل راه نيابد و واقعاً حقّ جلوه كند، ولي اين قدر همّت ندارند كه در جامعه قيام كنند و در مقابل باطل بايستند.
ج: دستهي سوّم كساني هستند كه خيلي در اقليّتند و به ندرت در هر جامعهاي يافت ميشوند.اينها علاوه بر اين كه قلباً و عملاً خواهان و اجرا كنندهي حقّ هستند، در عين حال قيام هم ميكنند و در مقابل زورگويي و ستمگري ميايستند و مقاومت ميكنند تا آن حدّ كه از فدا كردن جان و مال خود دريغ نميورزند و همهگونه فداكاري را در راه احياي حقّ متحمّل ميشوند، و به بركت وجود همين افراد است كه پرچم حقّ در جامعه در اهتزاز است.
... وَ لَوْ لا دَفْعُ اللهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللهِ كَثيراً... ؛
اگر نبودند گروه مؤمن حقّطلب كه در مقابل باطلگرايان بايستند،تا به حال همهي معبدها، چه معبد يهود و چه معبد نصارا و چه مساجد مسلمين، حتّي اسم خدا هم متروك و نابود شده بود.
اينانند كه در مقابل باطل ميايستند و مدافع حريم حقّند.
...وَ لَيَنْصُرَنَّ اللهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إنَّ اللهَ لَقَويٌّ عَزيزٌ؛( سورهي حجّ،آيهي40.)
...و به طور مسلّم خدا ياري ميكند هر كسي را كه او را ياري كند؛ بهحقيقت خداوند نيرومند و شكستناپذير است.
بعد قرآن ميفرمايد همين جمعيّت محدودند كه ما عاقبت، آنان را بر عالم سلطه ميدهيم.
اَلَّذينَ إنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي اْلاَرْضِ؛
اين گروه وقتي كه حكومت زمين را به دست بگيرند،
أقامُوا الصَّلاة وَ آتَوُا الزَّكاة وَ أمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلّهِ عاقِبَة الاُمُورِ؛( همان،آيهي41.)
نماز را به پا ميدارند و زكات ميپردازند و امر به معروف و نهي از منكر ميكنند؛ و سرانجام امور از آنِ خداوند متعال است.
ابنابيالحديد شارح نهجالبلاغه كه سنّي معتزلي مذهب است دربارهي امام سيّدالشّهداء عليه السلام اين جمله را گفته است:
سَيِّدُ اَهْلِ الاِباءِ الَّذي عَلَّم النّاسَ الْحَمِيّة وَ الْمَوتَ تَحْتَ ظِلالِ السُّيوفِ؛
آن بزرگواري كه به عالم بشريّت مردانگي و حميّت را ياد داد و مرگ زير سايهي شمشير را به مردم آموخت.
سيّد اهل اِباء،يعني كساني كه مناعت طبع و عزّت نفس دارند و سر در مقابل ظلم و ستم خم نميكنند،اينان هر كه هستند و هر جا كه حضور دارند مولا و سرورشان حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام است.
هُوَ اَبُوعَبدِاللهِ الْحُسينُ بْنُ عَليِّ بنِ اَبيطالِبٍ الَّذي عُرِضَ عَليهِ الاَمانُ و اَصحابِهِ؛
او ابوعبدالله الحسين فرزند عليبنابيطالب است.او همان كسي است كه وقتي در محاصرهي دشمن قرار گرفت به او و يارانش پيشنهاد امان كردند كه اگر تسليم شوي ما از كشتن تو دست بر ميداريم.
ولي تن به ذلّت نداد؛
و قالَ: اَلا وَ إنَّ الدَّعِيَّ بنَ الدَّعِيِّ قَد خَيَّرَنا بَيْنَ اثْنَتَيْنِ؛
و در ميان آنها فرياد زد: به هوش باشيد! اين پدر ناشناختهي پسر پدر ناشناخته، مرا بين دو چيز مخيّر كرده است؛
بَيْنَ السِّلَّة و الذِّلَّة، وَ هَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّة؛
يا شمشيركشيدن و جنگيدن و يا ذلّت بيعت با او را پذيرفتن، امّا هيهات از پذيرش ذلّت.
بعد جملهاي دارد:
اِخْتياراً لَهُ عَلَي الدَّنِيَّة؛( شرح نهج البلاغهي ابن ابي الحديد،جلد3،صفحهي249.)
امام حسين عليه السلام مرگ را برگزيد ولي نه از روي اضطرار و غافلگيري؛كسي تصوّر نكند كه او به سوي مرگ نيامد بلكه مرگ به سراغش آمد و ناگهان مورد محاصره قرار گرفت.نه، او كسي بود كه با حساب قبلي، با يك برنامهي تنظيم شدهاي حركت كرد و از مرگ استقبال كرد.
بخشي از وصيّتنامهي سيّدالشّهداء عليه السلام قبل از حركت
27رجب كه از مدينه حركت كرد، هنگام حركت، قلم و دوات خواست تا براي برادرش "محمّدبن حنفيّه" وصيّتنامهاي بنويسد؛ در اين وصيّتنامه آمده است:
هذا ما اَوْصَي بِهِ الْحُسَينُ بنُ عليّ بن اَبيطالبٍ اِلَي اَخيهِ مُحَمَّدٍ المَعروفِ بِابْنِ الحَنَفيَّة. اِنَّ الْحُسَينَ يَشْهَدُ اَنْ لااِلهَ اِلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَه،وَ اَنَّ مُحَمَّداًَ عَبدُهُ وَ رَسُولُه، جاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِهِ، وَ اَنَّ الْجَنة وَ النّارَ حَقُّ، وَ اَنَّ السّاعَة آتِيَة لا رَيبَ فيها وَ اَنَّ اللهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ؛( بحارالانوار،جلد44،صفحهي328 .)
اين وصيّتي است كه حسين بن علي مينويسد و به برادرش محمّدبن حنفيّه ميسپارد. من كه حسين هستم،شهادت ميدهم كه خدا را به وحدانيّت قبول دارم.[چرا كه بعداً مرا خارجي مينامند و تكفير ميكنند و ميگويند از دين خدا بيرون رفتهام.ولي مردم عالم بدانند من حسين هستم،موحّد و خداشناسم]به رسالت جدّم شهادت ميدهم و گواهي مي دهم كه او بندهي خدا و فرستادهي اوست.معتقدم كه هر چه از جانب حقّ تعالي آورده حقّ است.شهادت ميدهم بهشت و جهنّم حقّ است و قيامت برپا خواهد شد و شكّي در آن نيست و گواهي ميدهم كه خداوند تمام مردگان را دوباره زنده خواهد كرد.
اِنّي لَم اَخْرُجْ اَشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا مُفْسِداً وَ لا ظالِماً؛
من آدم متكبّر و خودخواهي نيستم. من قصد فساد در روي زمين ندارم.من آشوبگر نيستم و نهضت من با ستم همراه نيست.
اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِصْلاحِ في اُمَّة جَدِّي؛
ميخواهم امّت جدّم را كه رو به فساد رفته،اصلاح كنم.
اُرِيدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعروفِ وَ اَنْهَي عَنِ الْمُنْكَرِ؛( بحارالانوار،جلد44،صفحهي328 .)
من ميخواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم.
نظرات شما عزیزان: