درس چهارم _ خداشناسى استدلالى، دلیل عقلى بر وجود خدا در قرآن
نخستین مسأله اى كه در بخش خداشناسى، در قرآن مطرح مى شود این است كه آیا در قرآن كریم براى اثبات وجود خدا استدلال شده است یا نه؟ بسیارى از مفسّرین به خصوص كسانى كه قدم در علم كلام نهاده اند آیه هاى زیادى از قرآن را ناظر به اثبات وجود خدا دانسته، مفاد آنها را به صورت برهان هایى درآورده اند كه بازگشت بیشتر آنها به «برهان نظم»؛ است. ـ در برابر ایشان ـ دسته دیگرى از مفسّرین معتقدند كه قرآن كریم وجود خدا را بى نیاز از استدلال دانسته و در صدد اثبات آن برنیامده است و براهان هایى كه دسته اول ادّعا كرده اند یا در مقام اثبات توحید و نفى شرك است یااین كه اساساً به صورت برهان در قرآن نیامده، و این مفسّرین هستند كه پاره اى از بیانات قرآنى را با ضمیمه كردن مقدّمات دیگرى به صورت برهان درآورده اند.
البته داورى صحیح و مستند در این مورد، در گرو بررسى دقیق و فراگیرى است كه با این بحث فشرده سازگار نیست. آنچه را به عنوان وجه جمع یا نزدیك كردن این دو قول مى توان گفت این است كه ممكن است قرآن كریم مستقیماً در صدد اثبات وجود خدا بر نیامده باشد یا به این جهت كه وجود خدا را نزدیك به بدیهى و بى نیاز از استدلال دانسته و یا به این جهت كه با منكر قابل توجّهى مواجه نبوده وطرح آن را كه ممكن است موجب وسوسه شود خلاف حكمت دانسته است ولى به هر حال مى توان از بیانات قرآنى استدلال هایى را براى این مطلب به دست آورد و حتّى بعید نیست كه خود قرآن هم به طور غیر مستقیم به این استدلال ها توجّه داشته باشد. مثلاً منافاتى ندارد كه آیه اى مستقیماً در صدد اثبات یگانگى خدا باشد ولى بطور غیر مستقیم، اصل وجود خدا را هم ثابت كند یا آیه اى در مقام احتجاج با مشركین یا منكرین نبوّت پیغمبر اسلام(صلى الله علیه و آله) باشد ولى ضمناً مطلبى را بیان كند كه اثبات كننده وجود خدا هم باشد.
براى نمونه، آیه (35) از سوره «طور»؛ را در نظر مى گیریم كه در مقام احتجاج با كفّارى است كه از ایمان به پیغمبر اكرم(صلى الله علیه و آله) سر باز مى زدند و سؤالاتى را به صورت «استفهام انكارى»؛ مطرح مى كند و از جمله مى فرماید «اَمْ خُلقوا مِن غیرِ شىء اَمْ هُم الخالِقون».
بدون شك این آیه صریحاً در مقام اثبات وجود خدا نیست ولى ضمناً مى توان برهانى براى این مطلب از آن، استنباط كرد به این صورت كه انسان یا باید بدون آفریننده و خود به خود به وجود آمده باشد و یا باید خودش آفریننده خودش باشد و یا باید آفریننده دیگرى داشته باشد. بطلان فرض اول و دوم روشن است و هیچ عاقلى نمى تواند آنها را بپذیرد، پس ناچار فرض سوم صحیح است و آن این كه «آفریننده»؛ دارد.
این استنباط، منوط به این است كه مصداق «شىء»؛ در آیه شریفه، «آفریننده»؛ باشد؛ یعنى آیا این كافران بدون چیزى كه آفریننده ایشان باشد، آفریده شده اند یا خودشان آفریننده خویشند؟ بدیهى است كه هیچ كدام از این دو فرض، صحیح نیست و پاسخ هر دو سؤال، منفى است، پس باید معتقد به وجود خداى آفریننده باشند. ولى دو احتمال دیگر نیز درباره مصداق «شىء»؛ وجود دارد: یكى آن كه منظور از «شىء»؛ ماده قبلى باشد: یعنى آیا ایشان بدون مادّه قبلى آفریده شده اند؟ دیگر آن كه منظور از آن «هدف و غایت»؛ باشد: یعنى آیا ایشان بى هدف آفریده شده اند؟ ولى ظاهراً هیچ كدام از این دو احتمال با ذیل آیه، سازگار نیست یعنى مناسب با این سؤال كه «آیا ایشان آفریننده خویشند؟»؛ این نیست كه «آیا ایشان بدون مادّه قبلى یا بدون هدف آفریده شده اند؟»؛ بلكه همسنگ چنان سؤالى این است كه «آیا ایشان بدون آفریننده، آفریده شده اند یا خودشان خود را آفریده اند؟»؛ و شاید نكته این كه سؤالها عیناً به همین صورت طرح نشده و مثلاً گفته نشده «الیس لهم خالق ام هم الخالقون»؛ این باشد كه روى مخلوق بودن ایشان تكیه شود «خُلِقوا»؛ تا بطلان هر دو فرض روشن تر باشد.
بنابر این، اگر مى بینیم قرآن كریم، موضوع وجود خدا را به صورت «؛ مسأله»؛ مطرح نكرده و مستقیماً در صدد استدلال براى آن برنیامده است لازمه اش این نیست كه بطور غیر مستقیم و ضمنى هم به دلیل آن اشاره اى نكرده باشد و حتّى نتوان از مطالب قرآنى، مقدمات هم براى استدلال به دست آورد.
نكته اى كه باید به آن توجه داشت این است كه براهان هایى عقلى ـ خواه در ـ قرآن باشد یا در سخنان فلاسفه و متكلّمین ـ وجود خدا را بوسیله مفاهیم ذهنى اثبات مى كند و نتیجه آنها معرفتى حصولى و كلّى است. مثلاً برهان حركت، وجود كسى رابه عنوان «محرك»؛ براى جهان اثبات مى كند؛ و برهان نظم، وجود خدا را به عنوان «ناظم جهان»؛ و براهان هایى دیگر به عنوان «خالق»؛ و «صانع»؛ و «واجب الوجود»؛ و «كامل مطلق». سپس براهین توحید اثبات مى كند كه این «عنوانهاى كلّى»؛ جز یك «مصداق»؛ ندارند یعنى «خدا یكى است»؛ و براهان هاى صفات هم صفت هاى كمالیه را براى او اثبات، و صفات نقص را از او نفى مى كنند و حاصل همه آنها این است كه «موجودى وجود دارد كه داراى علم و قدرت و حیات است و زمان و مكان و سایر محدودیت ها را ندارد و او آفریننده جهان و انسان است»؛ و این معرفتى است به یك عنوان كلى منحصر در فرد واحد، و معرفتى است غایبانه به «موجودى»؛ و به «او»1.
در این جا این سؤال مطرح مى شود كه آیا قرآن كریم درباره معرفت شهودى و شخصى نسبت به خداى متعال سخنى دارد یا نه؟ شاید بتوانیم پاسخ مثبت این سؤال را از آیه فطرت و آیه میثاق به دست آوریم.
نظرات شما عزیزان: