کد قالب کانون داستان حضرت ابراهیم

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان کانون فرهنگی وهنری کریم اهل بیت شهر سلامی و آدرس kanoonemamhassan24.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1639
بازدید دیروز : 189
بازدید هفته : 10669
بازدید ماه : 10927
بازدید کل : 37682
تعداد مطالب : 2939
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

نویسنده : مهدی احمدی واکبر احمدی
تاریخ : شنبه 27 خرداد 1403

قصه حضرت ابراهیم(ع)

حضرت ابراهیم در قرآن

داستان حضرت ابراهیم

نام حضرت ابراهیم علیه السلام و داستانهای مرتبط با آن حضرت در آیات زیر از قرآن کریم آمده است:

سوره بقره، آیه ۱۲۴-۱۳۱ • سوره بقره، آیه ۲۵۸-۲۶۰ • سوره آل عمران، آیه ۹۵-۹۷ • سوره نساء، آیه ۱۲۵ • سوره انعام، آیه ۷۴-۹۰ • سوره انعام، آیه ۱۶۱ • سوره هود، آیه ۶۹-۷۶ • سوره ابراهیم، آیه ۳۵-۴۱ • سوره نحل، آیه ۱۲۰-۱۲۲ • سوره مریم، آیه ۴۱-۵۰ • سوره انبیاء، آیه ۵۱-۷۳ • سوره حج، آیه ۲۶-۳۰ • سوره شعراء، آیه ۶۹-۸۹ • سوره عنکبوت، آیه۲۶ • سوره عنکبوت، آیه ۳۱و۳۲ • سوره احزاب، آیه ۷ • سوره صافات، آیه ۸۳-۱۱۱ • سوره ص، آیه ۴۵-۴۶ • سوره شوری، آیه ۱۳ • سوره زخرف، آیه ۲۸ • سوره ذاریات، آیه ۲۴ تا ۳۷ • سوره نجم، آیه ۳۷ • سوره حدید، آیه ۲۶ • سوره ممتحنه، آیه ۴ • سوره اعلی، آیه ۱۸-۱۹.

آنچه از قرآن کریم درباره زندگی آن حضرت استفاده مى شود این است که: ابراهیم علیه‌السلام از اوان طفولیت تا وقتى که به حد تمیز رسیده در نهان‌گاهى دور از جامعه خود مى زیسته و پس از آن که به حد رشد رسیده از نهان‌گاه خود به سوى قوم و جامعه اش بیرون شده و به پدر خود پیوسته است و دیده که پدرش[۶] و همه مردم بت مى پرستند و چون داراى فطرتى پاک بود و خداوند متعال هم با ارائه ملکوت تاییدش نموده و کارش را به جایى رسانده بود که تمامى اقوال و افعالش موافق با حق شده بود، این عمل را از قوم خود نپسندید و نتوانست ساکت بنشیند.

لاجرم به احتجاج با پدر خود پرداخته او را از پرستش بت ها منع و به توحید خداى سبحان دعوت نمود، باشد که خداوند او را به راه راست خود هدایت نموده از ولایت شیطان دورش سازد. پدرش وقتى دید ابراهیم به هیچ وجه از پیشنهاد خود دست برنمى دارد، او را از خود طرد نمود و به سنگسار کردنش تهدید نمود.

ابراهیم علیه‌السلام در مقابل این تهدید و تشدید از در شفقت و مهربانى با وى تلطف کرد و چون ابراهیم مردى خوش‌خلق و نرم زبان بود در پاسخ پدر نخست بر او سلام کرد و سپس وعده استغفار داد و در آخر گفت: در صورتى که به راه خدا نیاید او و قومش را ترک گفته ولى به هیچ وجه پرستش خدا را ترک نخواهد کرد.[۷]

از طرفى دیگر با قوم خود نیز به احتجاج پرداخته و درباره بت ها با آنان گفتگو کرد.[۸] با اقوام دیگرى هم که ستاره و آفتاب و ماه را مى پرستیدند، احتجاج نمود تا این که آنان را نسبت به حق ملزم کرد و داستان انحرافش از کیش بت پرستى و ستاره پرستى در همه جا منتشر شد.[۹]

روزى که همه مردم براى انجام مراسم دینى خود به خارج شهر رفته بودند، ابراهیم علیه‌السلام به عذر بیماری، از رفتن با آنان تخلف نمود و تنها در شهر ماند، وقتى شهر خلوت شد به بت خانه شهر درآمده و همه بت ها را خرد نمود و تنها بت بزرگ را باقی گذاشت. وقتى مردم به شهر بازآمده و از داستان باخبر شدند، در صدد جستجوى مرتکب آن برآمده سرانجام گفتند: این کار همان جوانى است که ابراهیم نام دارد.

ناچار ابراهیم را در برابر چشم همه احضار نموده و او را استنطاق کرده، پرسیدند: آیا تو با خدایان ما چنین کردى؟ ابراهیم علیه‌السلام گفت: شاید این کار را بت بزرگ کرده است و اگر قبول ندارید از خود او بپرسید تا اگر قدرت بر حرف زدن دارد بگوید چه کسى به بتها را به این صورت درآورده.

ابراهیم علیه‌السلام قبلا به همین منظور تبر را به دوش بت بزرگ نهاده بود تا خود شاهد حال باشد. ابراهیم علیه‌السلام مى دانست که مردم درباره بت هاى خود قائل به حیات و نطق نیستند، ولیکن مى خواست با طرح این نقشه، زمینه اى بچیند که مردم را به اعتراف و اقرار بر بى‌شعورى و بى‌جانى بت ها وادار سازد، ولذا مردم پس از شنیدن جواب ابراهیم علیه‌السلام به فکر فرورفتند و با سرافکندگى گفتند: تو که مى دانى این بت ها قادر بر تکلم نیستند.

ابراهیم علیه‌السلام که غرضى جز شنیدن این حرف از خود آنان نداشت بى‌درنگ گفت: آیا خداى را گذاشته و این بت ها را که جماداتى بى‌جان و بى‌سود و زیانند مى پرستید؟ افّ بر شما و بر آنچه مى پرستید، آیا راستى فکر نمى کنید؟ و چیزهایى را که خود به دست خودتان مى تراشید مى پرستید و حاضر نیستید خدا را که خالق شما و خالق همه مصنوعات شما (یا اعمال شما) است بپرستید؟

مردم گفتند: باید او را بسوزانید و خدایان خود را یارى و حمایت کنید. به همین منظور، آتشخانه بزرگى ساخته و دوزخى از آتش افروخته و در این کار براى ارضاء خاطر خدایان همه تشریک مساعى نمودند و وقتى آتش شعله ور شد ابراهیم علیه‌السلام را در آتش افکندند، خداى متعال آتش را براى او خنک گردانید و او را در شکم آتش سالم نگه داشت و توطئه کفار را باطل نمود.[۱۰]

ابراهیم علیه‌السلام در خلال این مدت با نمرود هم ملاقات نموده و او را نیز که ادعاى ربوبیت داشت مورد خطاب و احتجاج قرار داد و به وى گفت: پروردگار من آن کسى است که بندگان را زنده مى کند و مى میراند. نمرود از در مغالطه گفت: من نیز زنده مى کنم و مى میرانم، هر یک از اسیران و زندانیان را که بخواهم رها مى کنم و هر که را بخواهم به قتل مى رسانم.

ابراهیم به بیان صریح ترین که راه مغالطه را بر او مسدود کند، احتجاج نمود و گفت: خداى متعالى آن کسى است که آفتاب را از مشرق بیرون مى آورد، تو اگر راست مى گویى از این پس کارى کن که آفتاب از مغرب طلوع کند، در اینجا نمرود کافر مبهوت و سرگشته ماند.[۱۱]


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: قرآنی
برچسب‌ها: داستان