نوری که درخشید
شبي كه جوشش صد مهر در گريبان داشت
چنين حادثه اي در مشيمه پنهان داشت
زمين، به خود ز تب التهاب مي لرزيد
زمان، ز زايش نوري به خويش مي پيچيد
موكلان مشيت به كارگاه قدر
شدند، تا كه ببندند طرح نقش دگر
قضا گرفت قلم، تا كه بر صحيفه نور
ظهور نخبه ايجاد را، كند مسطور
ز عرش زمره لاهوتيان پرده نشين
نظاره را بگشودند، ديده سوي زمين
ز شوق، در رگ شـب خون نور جاري بود
بر آتشش قدم از تاب بيقراري بود
شبي عجب، كه همه جود بود و فيض و فتوح
شب شكفتن ايمان، شب گشايش روح
شبی كه مطلع انوار نور سرمد بود
ظهور مصلح كل، بعثت محمد بود
نظرات شما عزیزان: