خلایق در تو حیرانند و جای حیرتست الحق
که مه را بر زمین بینند و مه بر آسمان باشد
******
گفتی نظر خطاست تو دل می بری رواست
خود کرده جرم و خلق گنه کار می کنی
******
تک بیتی های عاشقانه از سعدی
چنان به موی تو آشفته ام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
******
تا خیال قد و بالای تو در فکر منست
گر خلایق همه سروند چو سرو آزادم
******
گر فلاطون به حکیمی مرض عشق بپوشد
عاقبت پرده برافتد ز سر راز نهانش
******
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من می نکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
شعر سعدی در مورد عشق
دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت
تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت
جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش
گر در آیینه ببینی برود دل ز برت
جای خندهست سخن گفتن شیرین پیشت
کآب شیرین چو بخندی برود از شکرت
راه آه سحر از شوق نمییارم داد
تا نباید که بشوراند خواب سحرت
******
اشعار معروف سعدی شیرازی
از هر چه می رود سخن دوست خوش ترست
پیغام آشنا نفس روح پرورست
هرگز وجود حاضر غایب شنیده ای
من در میان جمع و دلم جای دیگرست
شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر
چون هست اگر چراغ نباشد منورست
صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبرست
جان میروم که در قدم اندازمش ز شوق
درماندهام هنوز که نزلی محقرست
کاش آن به خشم رفته ما آشتی کنان
باز آمدی که دیده مشتاق بر درست
جانا دلم چو عود بر آتش بسوختی
وین دم که میزنم ز غمت دود مجمرست
شبهای بی توام شب گورست در خیال
ور بی تو بامداد کنم روز محشرست
گیسوت عنبرینه گردن تمام بود
معشوق خوبروی چه محتاج زیورست
سعدی خیال بیهده بستی امید وصل
هجرت بکشت و وصل هنوزت مصورست
زنهار از این امید درازت که در دلست
هیهات از این خیال محالت که در سرست
******
نظرات شما عزیزان: