خرافه ها و بدعتها
منظور از خرافات ، آداب و سنن خاصى بود كه آنها بدون دليل دينى يا عقلى بدان باور داشتند و سخت به آنها پايبند بودند و منظور از بدعتها كارهايى بود كه به عنوان حكم الهى (فرمان خداى خدايان ) انجام مى دادند؛ در حالى كه خدا به آن فرمان نداده بود و آنها برهانى بر آن نداشتند.
برخى از خرافات آنها از اين قرار است : مؤ ثر دانستن اجرام فلكى در مرگ و زندگى ، مراجعه به كاهنها و جادوگرها، آويختن استخوانهاى مرده بر بيماران ، فال بد زدن از پرواز پرندگان ، افروختن آتش براى طلب باران ، دفن شتر در كنار قبر اشراف ، گره زدن دو گياه براى كشف خيانت همسر.(22)
خرافاتى كه مردم حجاز بدان گرفتار شده بودند، انديشه آنان را اسير اوهام و پندارهاى باطل كرده و تعهدهايى كه از ناحيه بدعتها براى خود ساخته بود، همچون بار سنگينى بر دوش آنان بود. گويا خود را با زنجيرهايى بسته و زندانى آنها شده بودند. قرآن كريم در پى بيان هدفهاى رسالت پيامبر (ص) مى فرمايد:
يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتي كانَتْ عَلَيْهِم ...(23)
و از [دوش ] آنان قيد و بندهايى را كه بر ايشان بوده است بر مى دارد...
بدعتها درباره حيوانات
عربهاى جاهلى درباره چارپايان احكام ويژه اى اجرا مى كردند و آن را حكم الهى درباره حيوانات مى دانستند؛ مانند اينكه برخى از حيوانات را نام گذارى مى كردند و براى آنها حكمى در نظر مى گرفتند. آنها ((بحيرة )) را شترى مى ناميدند كه پنج شكم زاييده بود و پنجمى نر بود. ((سائبه )) شترى بود كه صاحب آن نذر مى كرد كه اگر حاجتش روا شود او را آزاد كند. ((وصيله )) گوسفندى بود كه هفت شكم زاييده بود. ((حاميه )) شتر نرى بود كه از آن ده بار در تلقيح شتر استفاده شده بود.
عرب جاهلى حيوانات يادشده را رها كرده ، از آنها استفاده نمى كردند. آنها آزادانه از هر چراگاه و آبى استفاده مى كردند. اين كار يكى به منظور تقرب به بتها و ديگرى براى قدردانى از آن حيوان انجام مى گرفت . آنان اين حكم را به خدا نسبت مى دادند؛ در حالى كه اين كار اسراف بود و باعث مى شد كه از نعمتهاى خدا استفاده نشود و حيوان نيز از حمايت بندگان محروم بماند.
قرآن كريم در ردّ اين حكم و افترا به خدا مى فرمايد:
ما جَعَلَ اللّهُ مِنْ بَحيرَةٍ وَ لا سائِبَةٍ وَ لا وَصيلَةٍ وَ لا حامٍ وَ لكِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُون (24)
خدا [چيزهاى ممنوعى از قبيل :] بحيره و سائبه و وصيله و حام قرار نداده است . ولى كسانى كه كفر ورزيدند، بر خدا دروغ مى بندند و بيشترشان تعقّل نمى كنند.
حكم ديگر درباره حيوانات و گاه كشتزارها اين بود كه گاهى خوردن از گوشت حيوانى و يا از محصول كشتزارى را مخصوص افراد ويژه اى مى شمردند و استفاده از آن را براى ديگران ممنوع مى دانستند و اين را به خدا نسبت مى دادند و حكم الهى ياد مى كردند:
وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لا يَطْعَمُها إِلاّ مَنْ نَشاءُ بِزَعْمِهِمْ وَ أَنْعامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُها وَ أَنْعامٌ لا يَذْكُرُونَ اسْمَ اللّهِ عَلَيْهَا افْتِراءً عَلَيْهِ سَيَجْزيهِمْ بِما كانُوا يَفْتَرُون (25)
و به زعم خودشان گفتند: ((اينها دامها و كشتزار[هاى ] ممنوع است ، كه جز كسى كه ما بخواهيم نبايد از آن بخورد، و دامهايى است كه [سوار شدن بر] پشت آنها حرام شده است .)) و دامهايى [داشتند] كه [هنگام ذبح ] نام خدا را بر آن [ها] نمى بردند. به صرف افترا بر [خدا] به زودى [خدا] آنان را به خاطر آنچه افترا مى بستند جزا مى دهد.
آنها از حيوانات و كشتزارها سهمى را براى خدا و سهمى را براى بتها قرار مى دادند:
وَ جَعَلُوا لِلّهِ مِمّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصيباً فَقالُوا هذا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هذا لِشُرَكائِنا فَما كانَ لِشُرَكائِهِمْ فَلا يَصِلُ إِلَى اللّهِ وَ ما كانَ لِلّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلى شُرَك ائِهِمْ ساءَ ما يَحْكُمُون (26)
و [مشركان ] براى خدا از آنچه از كشت و دامها كه آفريده است سهمى گذاشتند و به پندار خودشان گفتند: ((اين ويژه خداست و اين ويژه بتان ما.)) پس آنچه خاص بتانشان بود به خدا نمى رسيد، و[لى ] آنچه خاص خدا بود به بتانشان مى رسيد. چه بد داورى مى كنند.
حكم ديگر اينكه معتقد بودند كه اگر نوزاد حيوان زنده به دنيا آيد مخصوص مردان است و زنان نبايد از آن بخورند و اگر مرده به دنيا آيد آنها هم مى توانند بخورند:
وَ قالُوا ما في بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ خالِصَةٌ لِذُكُورِنا وَ مُحَرَّمٌ عَلى أَزْواجِنا وَ إِنْ يَكُنْ مَيْتَةً فَهُمْ فيهِ شُرَكاءُ سَيَجْزيهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَكيمٌ عَليم (27)
و گفتند: ((آنچه در شكم اين دامهاست اختصاص به مردان ما دارد و بر همسران ما حرام شده است و اگر [آن جنين ] مرده باشد، همه آنان [از زن و مرد] در آن شريكند.)) به زودى [خدا] توصيف آنان را سزا خواهد داد، زيرا او حكيم داناست .
آنان از طرفى خوردن گوشت برخى از حيوانات حلال گوشت را بر خود حرام مى كردند ولى خون و مردار برخى از حيوانات را مى خوردند و خوردن آن را حلال مى دانستند:
حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطيحَةُ وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلاّ ما ذَكَّيْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْق ...(28)
بر شما حرام شده است . مردار، و خون و گوشت خوك ، و آنچه به نام غير خدا كشته شده باشد، و [حيوان حلال گوشت ] خفه شده ، و به چوب مرده ، و از بلندى افتاده ، و به ضرب شاخ مرده ، و آنچه درنده از آن خورده باشد - مگر آنچه را [كه زنده دريافته و خود] سر ببريد - و [همچنين ] آنچه براى بتان سر بريده شده ، و [نيز] قسمت كردن شما [چيزى را] به وسيله تيرهاى قرعه ، اين [كارها همه ] نافرمانى [خدا]است .
بدعتها در حج
يكى از بدعتهاى آنان ((حُمس )) بود. مى دانيم كه يكى از اعمال و مناسك حج كه از زمان حضرت ابراهيم برقرار بوده وقوف در صحراى عرفات است و حاجيان بايد روز نهم ذيحجه از ظهر تا غروب در آن صحرا بمانند. در عصر جاهلى همزمان با رويداد اصحاب فيل ، قريش بدعتهايى در مناسك حج بر جاى گذاشتند؛ مانند اينكه گفتند: ما فرزندان ابراهيم و ساكنان حرم هستيم و هيچ قبيله اى از قبايل عرب قدر و منزلت ما را ندارد. بنابراين ما در عرفات وقوف نمى كنيم . چون صحراى عرفه بيرون از حرم است و ما خود اهل حرم هستيم . بدين گونه آنها وقوف به عرفات را ترك كردند؛ اما قبايل ديگر در عرفات وقوف مى كردند. اين بدعت را ((حُمس )) ناميدند.(29)
پس از بعثت پيامبر اسلام خداوند اين بدعت را نفى كرد و از آنها خواست كه مناسك حج را مانند قبايل ديگر به جاى آورند:
فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضّالِّينَ * ثُمَّ أَفيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيم (30)
پس چون از عرفات كوچ نموديد، خدا را در مشعرالحرام ياد كنيد و يادش كنيد كه شما را كه پيشتر از بيراهان بوديد، فرا راه آورد. پس از همان جا كه [انبوه ] مردم روانه مى شوند، شما نيز روانه شويد و از خداوند آمرزش خواهيد كه خدا آمرزنده مهربان است .
آنها در طواف نيز گاهى به صورت عريان طواف مى كردند.(31) يا نماز و دعاى آنان در كنار كعبه عبارت بود از كف زدن و صوت كشيدن :
وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلاّ مُكاءً وَ تَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُون (32)
نمازشان در خانه [خدا] جز سوت كشيدن و كف زدن نبود. پس به [سزاى ] آنكه كفر مى ورزيديد، اين عذاب را بچشيد!
عقيده مشركان در خصوص معاد، فرشتگان و جنّ
مردم عصر جاهلى اغلب به معاد (زنده شدن پس از مرگ ) اعتقاد نداشتند و تنها افرادى اندك آن را باور داشتند؛ مثلا زيد بن عمرو بن نفيل در جاهليت شعرى سروده كه بر اعتقاد او به معاد دلالت دارد:
ترى الابرار دارهم جنان | والكفار حامية سعير | |
و خزى فى الحياة و ان يموتوا | يلاقوا ما تضيق به الصدور(33) |
بيگانگى آنها از معاد چنان بود كه وقتى پيامبر اسلام (ص) آن را مطرح كرد، از آن شگفت زده شدند و حتى پيامبر را بدين سخن ديوانه پنداشتند:
وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفي خَلْقٍ جَديدٍ * أَفْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ بَلِ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ فِي الْعَذابِ وَ الضَّلالِ الْبَعيد(34)
و كسانى كه كفر ورزيدند، گفتند: ((آيا مردى را به شما نشان دهيم كه شما را خبر مى دهد كه چون كاملا متلاشى شديد، [باز] قطعا در آفرينش جديد خواهيد بود؟ آيا [اين مرد] بر خدا دروغى بسته يا جنونى در اوست ؟)) [نه !] بلكه آنان كه به آخرت ايمان ندارند در عذاب و گمراهى دور و درازند.
همچنين مشركان درباره فرشتگان و جنّ باورهاى خاصى داشتند. آنها معتقد بودند كه فرشتگان دختران خدا هستند. قرآن كريم در موارد متعددى اين عقيده انحرافى آنان را نقل مى كند و با ردّ قاطعانه آن ، با طنز خاصى مى پرسد: چگونه است كه شما داراى پسر هستيد، ولى خدا دختر دارد!
فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّكَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ * أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِكَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ * أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ * وَلَدَ اللّهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ * أَصْطَفَى الْبَناتِ عَلَى الْبَنينَ * ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (35)
پس ، از مشركان جويا شو: آيا پروردگارت را دختران و آنان را پسران است ؟! يا فرشتگان را مادينه آفريديم و آنان شاهد بودند؟ هشدار كه اينان از دروغ پردازى خود قطعا خواهند گفت : ((خدا فرزند آورده .)) در حالى كه آنها قطعا دروغگويانند آيا [خدا] دختران را بر پسران برگزيده است ؟ شما را چه شده ؟ چگونه داورى مى كنيد؟
در ادامه همين آيات به عقيده باطل ديگر مشركان اشاره مى كند كه علاوه بر اينكه فرشتگان را دختران خدا مى دانستند، جن و پريان را هم خويشاوندان خدا قلمداد مى كردند:
وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ * سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يَصِفُون (36)
و ميان خدا و جن ها پيوند انگاشتند و حال آنكه جنيان نيك دانسته اند كه [براى حساب پس دادن ، ] خودشان احضار خواهند شد. خدا منزه است از آنچه در وصف مى آورند.
هنجارهاى اجتماعى و اقتصادى
در عصر جاهلى مردم گرفتار برخى از سنتها و رفتارهاى ناپسندى بودند كه باعث سقوط ارزشهاى الهى و انسانى در جامعه آنان شده بود و چون اسلام ظهور كرد با آنها مبارزه نمود و جامعه را در جايگاه شايسته اى قرار داد. برخى از آن هنجارهاى غلط و گاهى جنايت بار عبارت بود از:
الف ) توهين و ستم به زنان : در عصر جاهلى با زن مانند يك برده يا كالا رفتار مى شد و از حقوق انسانى بى بهره بود. گاهى افراد سودجود دختران و كنيزان خود را به كار زشت وامى داشتند تا از اين طريق ثروتى به دست آورند:
ْ وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا...(37)
و كنيزان خود را - در صورتى كه تمايل به پاكدامنى دارند - براى اينكه متاع زندگى دنيا را بجوييد، به زنا وادار مكنيد.
در آن روزگار اگر مردى مى مرد و زنى يا زنانى از او به جاى مى ماند، پسر بزرگش خود را مالك او مى دانست و در صورت تمايل با او ازدواج مى كرد و گرنه او را به ازدواج كس ديگرى در مى آورد و مهريه اش را مى گرفت و خود خرج مى كرد. قرآن كريم ازدواج با همسر پدر را به شدت نهى مى كند:
وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ مِنَ النِّساءِ إِلاّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سَبيلاً (38)
و با زنانى كه پدرانتان به ازدواج خود در آورده اند، نكاح مكنيد، مگر در آنچه كه پيشتر رخ داده است ، چرا كه آن ، زشتكارى و [مايه ] دشمنى ، و بدراهى بوده است .
آنان چون زنى را دوست نمى داشتند او را طلاق مى دادند ولى اجازه نمى دادند با مرد ديگرى ازدواج كند و بايد تا پايان عمر رنج ببيند:
وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَه ...(39)
و چون زنان را طلاق گفتيد و به پايان عده خويش رسيدند، پس بخوبى نگاهشان داريد يا بخوبى آزادشان كنيد.و[لى ] آنان را براى [آزار و] زيان رساندن [به ايشان ] نگاه مداريد تا [به حقوقشان ] تعدى كنيد. و هر كس چنين كند، قطعا بر خود، ستم نموده است .
گاهى بعضى از مردان ، زنان ثروتمند را به خاطر ثروتشان به همسرى مى گرفتند، ولى با آنها مثل يك همسر رفتار نمى كردند و حقوق همسرى را ناديده مى انگاشتند و آنها را به همين صورت رها كرده ، منتظر مرگ آنها بودند تا از آنها ارث ببرند گاهى هم به اجبار از زنهاى خود مى خواستند كه همه يا بخشى از مهريه خود را به مرد ببخشند تا در مقابل ، آنها را طلاق دهند:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَيْتُمُوهُن (40)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، براى شما حلال نيست كه زنان را به اكراه ارث بريد؛ و آنان را زير فشار مگذاريد تا برخى از آنچه را به آنان داده ايد [از چنگشان در] بَريد.
ب ) زنده به گور كردن دختران : در فرهنگ منحط مردم آن عصر دخترداشتن عيب و ننگ بود. از اين رو، گاهى نوزاد دختر را زنده به گور مى كردند كه مبادا بزرگ شود و در جنگى اسير دشمن گردد يا از تاءمين خوراك او ناتوان گردند:
وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظيمٌ * يَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ يُمْسِكُهُ عَلى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ أَلا ساءَ ما يَحْكُمُون (41)
و هر گاه يكى از آنان را به دختر مژده آورند، چهره اش سياه مى گردد، در حالى كه خشم [و اندوه ] خود را فرو مى خورد. از بدى آنچه بدو بشارت داده شده ، از قبيله [خود] روى مى پوشاند. آيا او را با خوارى نگاه دارد، يا در خاك پنهانش كند؟ وه چه بد داورى مى كنند.
ج ) رباخوارى ، ميگسارى ، قمار بازى و برده دارى : قرآن ناهنجارى هاى اجتماعى و اقتصادى مانند روابط نامشروع مردان و زنان ، زورگويى زورمندان ، رباخوارى ، ميگسارى و قماربازى را ((فواحش )) ياد مى كند و اظهار مى دارد كه خداوند آنها را حرام و ممنوع كرده است :
قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَق ...(42)
با رباخوارى و شرابخوارى به يكباره مبارزه نشد، بلكه به تدريج و پس از ايجاد زمينه ، حرمت قطعى آن اعلام گرديد.
وَ أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا(43)
خدا داد و ستد را حلال ، و ربا را حرام گردانيده است .
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون (44)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، شراب و قمار و بتها و تيرهاى قرعه پليدند [و] از عمل شيطانند. پس از آنها دورى گزينيد، باشد كه رستگار شويد.
برده دارى نيز يكى از كارهاى رايج عصر جاهلى بوده و ثروتمندان برده هاى زيادى داشتند و در حق آنان ظلم روا مى داشتند و به صورت يك كالا آنها را خريد و فروش مى كردند. البته در آن عصر حذف يكباره برده دارى امكان نداشت و چه بسا اين امر به ضرر برده ها بود. از اين رو اسلام با برنامه هاى مختلف سعى كرد برده ها به صورت تدريجى آزاد شوند. و كفاره برخى از گناهان را آزادى بردگان قرار داد و آن را كارى مستحب معرفى كرد كه بسيار مورد توجه پروردگار است :
وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ * فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ * وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ * فَكُّ رَقَبَةٍ* أَوْ إِطْعامٌ في يَوْمٍ ذي مَسْغَبَةٍ
و هر دو راه [خير و شرّ] را بدو نموديم و[لى ] نخواست از گردنه [عاقبت نگرى ] بالا رَوَد! و تو چه مى دانى كه آن گردنه [سخت ] چيست ؟ بنده اى را آزاد كردن ، يا در روز گرسنگى ، طعام دادن .
همچنين اسلام مردم را به خوشرفتارى با بردگان دعوت نمود و در سخنان پيامبر خدا (ص) در اين باره سفارشهاى بسيار شده است . نيز از مردم خواسته شد تا كه مانع ازدواج بردگان خود نشوند و با آنان در اين باره مانند خود رفتار كنند:
وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصّالِحينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليم (45)
بى همسران خود، و غلامان و كنيزان درستكارتان را همسر دهيد. اگر تنگدستند، خداوند آنان را از فضل خويش بى نياز خواهد كرد، و خدا گشايشگر و داناست .
د) انجام عمل ((نسيى ء)): در عصر جاهلى چهار ماه از سال (رجب ، ذيقعده ، ذيحجه و محرم ) را ماههاى حرام مى گفتند و در اين ماهها از هرگونه جنگ و خونريزى پرهيز مى نمودند و اسلام نيز اين سنت صلح آور را امضا كرد و آنها را ماه حرام دانست .
در آن عصر، يكى از كارهاى ناپسند اين بود كه به خاطر منافع خودشان ترتيب آن ماهها را به هم مى زدند و گاهى حرمت يك ماه را به تاءخير مى انداختند و ماه ديگرى را به جاى آن حرام اعلام مى كردند و اين هر ساله طى مراسمى پس از انجام مناسك حج اعلام مى شد و به آن ((نسيى ء)) مى گفتند. آيا اين كار براى آن بود كه فرصتى براى كشتار و غارت به دست آيد و يا براى آن بود كه موسم حج در يك فصل معتدل قرار گيرد تا مردم بيشتر در حج شركت كنند و خريد و فروش آنان بسيار شود و تجارتشان رونق بگيرد؟(46) انگيزه هرچه بود ناروا و بر خلاف امنيت مردم بود.
إِنَّمَا النَّسي ءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عاماً لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللّهُ فَيُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرين (47)
جز اين نيست كه جابجاكردن [ماههاى حرام ]، فزونى در كفر است كه كافران به وسيله آن گمراه مى شوند؛ آن را يكسال حلال مى شمارند، و يكسال [ديگر]، آن را حرام مى دانند، تا با شماره ماههايى كه خدا حرام كرده است موافق سازند و در نتيجه آنچه را خدا حرام كرده [بر خود] حلال گردانند. زشتى اعمالشان بر ايشان آراسته شده است ، و خدا گروه كافران را هدايت نمى كند.
نظامهاى حكومتى
در ميان عرب عصر جاهلى ، جز نظام قبيلگى حكومتى از نوع حكومتهاى معروف وجود نداشت . هر قبيله براى خود رئيس و آداب و رسومى داشت و در شهر مكه و اطراف آن قبايل مختلف با حفظ فرهنگ خاص در نظام هماهنگى زندگى مى كردند و بزرگانشان در محلى به نام دارلندوه با يكديگر مشورت مى كردند و كارهاى مهم نيز بر عهده قبيله ها و افراد خاصى بود و اين مناصب به ارث به آنان مى رسيد؛ مانند مباشرت در امر ((نسيى ء))، كليددارى كعبه ، خدمت به زائران ، آب رسانى به آنان و تعمير مسجدالحرام ، آنان به اين مناصب افتخار مى كردند و آن را بالاترين ارزش مى دانستند. قرآن كريم ايمان به خدا و جهاد را بالاتر از اين مناصب معرفى مى كند:
أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ وَ جاهَدَ في سَبيلِ اللّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللّهِ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمين (48)
آيا سيراب ساختن حاجيان و آبادكردن مسجدالحرام را همانند [كار] كسى پنداشته ايد كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورده و در راه خدا جهاد مى كند [نه ، اين دو] نزد خدا يكسان نيستند و خدا بيدادگران را هدايت نخواهد كرد.
در فرهنگ جاهلى كاهنان و منجمان و جادوگران و فالگيران و شاعران و آشنايان با كتابهاى پيشين و انساب عرب ، به نوعى بر مردم حاكميت داشتند و آنان در مشكلات خود به كاهنان و برخى از شخصيتهاى مشهور مانند ورقة بن نوفل و وليد بن مغيره مراجعه مى كردند. از اين رو با ذهنيت خود به سخنان كاهنان و شاعران ، با شنيدن آيات قرآن پيامبر را كاهن و شاعر ناميدند. قرآن در رد اين پندار مى فرمايد:
وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَليلاً ما تُؤْمِنُونَ * وَ لا بِقَوْلِ كاهِنٍ قَليلاً ما تَذَكَّرُون (49)
و آن گفتار شاعرى نيست [كه ] كمتر [به آن ] ايمان داريد و نه گفتار كاهنى [كه ] كمتر [از آن ] پند مى گيريد.
گفتنى است كه كاهنان برخى از اخبار را توسط جنّيان به دست مى آوردند و جنّيان هم از آسمان شنود مى كردند. با بعثت پيامبر اسلام درهاى آسمان به روى آنان بسته شد. قرآن كريم در سوره جنّ به اين امر اشاره دارد.(تفصيل آن خواهد آمد).
يادآورى مى شود كه كلمه ((جاهليت )) (عصر اعراب پيش از اسلام ) چهار بار در قرآن به كار رفته كه در آنها به داورى ها و باورهاى غلط، خودنمايى ها و تعصبات جاهلى اشاره شده است :
يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّة ...(50)
گروهى درباره خدا، گمانهاى ناروا، همچون گمانهاى [دوران ] جاهليت مى بردند.
أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُون ...(51)
آيا خواستار حكم جاهليت اند؟
وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى ...(52)
و مانند روزگار جاهليت قديم زينتهاى خود را آشكار مكنيد.
إِذْ جَعَلَ الَّذينَ كَفَرُوا في قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّة ...(53)
آنگاه كه كافران در دلهاى خود، تعصب [آن هم ] تعصب جاهليت ورزيدند.
نظرات شما عزیزان: