« حسین، ای پرچم خونین حق، بر دوش،
حسین، ای انقلابی مرد
حسین، ای رایت آزادگی در دست،
قیام قامتت در خون نشست، اما
پیام نهضتت برخاست
از آن طوفان « طف» در روز عاشورا،
به دشت « نینوا»، نای حقیقت از «نوا» افتاد
ولی...
مرغ شباهنگ حقیقت، از نوای ناله " حق، حق" نمی افتد.»
سلام بر تو ، ای حسین!
ای خون خدا، و... ای فرزند خون خدا
سلام بر خط شفقگون کربلا، که خون تو را - ای خون خدا- همواره بر چهره افق می پاشد و غروب هنگام، سرخی آسمان مغرب را به شهادت می گیرد، تا آن جنایت هولناک را هر چه آشکارتر بنمایاند و چشم تاریخ را بر این صحنه همیشه خونین بدوزد و گوش زمان را از آن فریادهای تندرگونه آن عاشورای دوران ساز، بیاکند.
ای حسین.... ای عارف شب و مبارز روز!
کربلای تو، عشق را معنی کرد و انقلاب تو اسلام را زنده ساخت و شهادت تو، حضور همیشگی در همه زمان ها و زمین ها بود.
نه تنها تو، که خانواده ات نیز، پا به پای تو در تمام لحظه ها و صحنه ها و حادثه ها در این « رسالت» شریک بودند و با
« اسارت» خویش، به جنگ « اسارت مردم» رفتند. خواهر قهرمانت « زینب» آن شیر زن، آن « اسیر آزادی بخش» از خون تو پتکی ساخت و بر سر خفتگان« شهر افسوس» یزید ساخته فرو کوفت و پیام آن« ثار» های جوشان و مقدس را به گوش همه بی خبران و اغفال گشتگان رساند.
و... فرزندت،« زین العابدین» با تیغ بیانش در شب خفقان و سانسور به چنان حمله ای دست زد که خیمه های فریب و تزویر و ارعاب و ترور، دریده شد و سوخت و در شعله اش، خفتگان بیدار شدند.
ای حسین... ای شراره ایمان!
ای حسین.... ای در جزیره امنیت جلادان، موج آفرین!
ای حسین... ای در سکوت سرخ ستم، شهر آشوب!
در بهت خاموشی و ترس، تلخابه فریاد را در حلقوم شب ریختی و با نامردان تبهکار، مردانه در آویختی.
عاشورای تو، انفجاری از نور و تابشی از حق بود که بر« طور» اندیشه ها تجلی کرد و« موسی خواهان» گرفتار در« تیه»(1) ظلمت ظلم را از سرگردانی نجات بخشید.
درخششی بود که در دل دشمن، ترس ریخت و در دل دوست، امید آفرید و مردگان را بیدار ساخت و غافلان را بهوش آورد و «شب» را تا پشت دروازه های شهر شرک و قلعه نفاق، تاراند.
ای حسین!
تو، نه یک نفر بودی که در آن روز در یک نبرد، شهید شدی، بلکه آذرخشی بودی در خفقان سیاه، فریاد« هل من ناصر» ی بودی در روز غربت قرآن، و چشمی بودی در انتظار پاسخی از« ما»....
و چه خوب، شیعه تو تاریخ مبارزات مکتبی را با الهام از روح قدسی تو ادامه داد و تا بدین جا رساند که می بینی.
آن رایت بلند و برافراشته و خونین، هرگز نیفتاد.
و آن دریای متلاطم خون، هرگز آرام نگرفت.
و آن موج ها هرگز نخفت و نیاسود.
چه می گویم؟ ... تو تاریخ را به حرکت آوردی و زبان زمان را به سرودن حماسه های زیبای ایثار و جهاد و شهادت گشودی . لحظه لحظه تاریخ را عاشورا ساختی و جای جای سرزمین ها را کربلا... .
تو فریاد« هل من ناصر» برآوردی.
تو خروش« فکونوا احراراً فی دنیاکم» سر دادی.
تو درهیبت و شکوه و ایمان، رسواگر طبل های تو خالی ستم پیشگان گشتی.
تو، به اسلام و دین، حیات وعزت و آبرو بخشیدی.
ای حسین... ای سالار شهیدان،
ای نمونه « بودن»!
ای خلیل حادثه! ... ای چراغ بادیه!
محروم بودیم و مستضعف،
مظلوم بودیم وغارت شده،
اسیر بودیم و مایوس،
خسته بودیم و ناتوان
خفته بودیم و بی خبر... اما تو، ای « مصباح هدایت» و ای « کشتی نجات» گام خسته ما را به تلاش کشاندی و افسردگی یأسمان را به شور امید مبدل ساختی و از سکوت و درنگ و وحشت، به فریاد و هجوم و شجاعتمان رساندی و پای کوفته و پر آبله ما را، تا بام آگاهی و تا برج بیداری فرا بردی.
ای معلم انسان!
در کلاس بشریت، به ما در برابر هر تند باد حادثه، در تهاجم هر سیل، در تلاطم هر موج، ایستادگی و نستوهی و صبر آموختی و دریا دلمان کردی و نبض زندگیمان را به حرکت و طپش آوردی.
ما- نه ما، که انسان- وامدار توست و بشریت همواره به تو مدیون خواهد بود.
پی نوشت:
1- بیابان
نظرات شما عزیزان: