با خدا بايد بنشينيم دو تايي
دور ميزي ترجيحا گرد
متقاعدش کنم که تنهايي چقدر درد بزرگي ست
تا لبخند بزرگي شايد
بر صورتِ گرد ِ زمين نقاشي کند
من نمک پرورده ي زخم هاي از آشنا خورده
آنقدر با خرابي اين گريه ساخته ام
که هر کنج اين خانه
از دست ديده ام ، درياست
سيد علي صالحي
*************************
دل همين است ديگر …
مي نشيند براي خودش رويا ميبافد .
آرزوهاي بي جا مي کند …
مثل آرزوي بوييدن عطر گس زنانه ات
مثل آرزوي بوسه هاي حريصانه و تکثير شيرين يک گناه در آغوشت
مثل عاشقانه تسليم شدن مقابل هوس هايت !
مثل …
ميداني ! ؟
باز هم آسمان و ريسمان بافته ام !
تمامي ماجرا همين است :
من جز تو هيچ آرزويي ندارم !
****************************
دل همين است ديگر …
مي نشيند براي خودش رويا ميبافد .
آرزوهاي بي جا مي کند …
مثل آرزوي بوييدن عطر گس زنانه ات
مثل آرزوي بوسه هاي حريصانه و تکثير شيرين يک گناه در آغوشت
مثل عاشقانه تسليم شدن مقابل هوس هايت !
مثل …
ميداني ! ؟
باز هم آسمان و ريسمان بافته ام !
تمامي ماجرا همين است :
من جز تو هيچ آرزويي ندارم !
***************************
صبر کن عشق تو تفسير شود، بعد برو
يا دل از ماندن تو سير شود، بعد برو
خواب ديدي که دلم دست بدامان تو شد
تو بمان خواب تو تعبير شود، بعد برو
لحظه اي باد تو را خواند که با او بروي
تو بمان تا به يقين دير شود، بعد برو
صبر کن عشق زمينگير شود، بعد برو
يا دل از ديده ي تو سير شود، بعد برو
تو اگر کوچ کني بغض خدا مي شکند
تو بمان گريه به زنجير شود، بعد برو
*******************************
دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست
آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست
در من طلوع آبی آن چشم روشن
یاد آور صبح خیال انگیز دریاست
گل کرده باغی از ستاره در نگاهت
آن یک چراغانی که در چشم تو برپاست
بیهوده می کوشی که راز عاشقی را
از من بپوشانی که در چشم تو پیداست
ما هر دوان خاموش خاموشیم اما
چشمان ما را در خموشی گفتگوهاست
دیروزمان را با غروری پوچ گشتیم
امروز هم زانسان ولی آینده ماراست
دور از نوازش های دست مهربانت
دستان من در انزوای خویش تنهاست
بگذار دستت راز دستم را بداند
بی هیچ پروایی که دست عشق با ماست
حسین منزوی
******************************
نظرات شما عزیزان: