کد قالب کانون گلچین اشعار مولوی

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان کانون فرهنگی وهنری کریم اهل بیت شهر سلامی و آدرس kanoonemamhassan24.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1265
بازدید دیروز : 189
بازدید هفته : 10295
بازدید ماه : 10553
بازدید کل : 37308
تعداد مطالب : 2939
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

نویسنده : مهدی احمدی واکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 17 مرداد 1402

اشعار عاشقانه مولانا

با خدا بايد بنشينيم دو تايي

دور ميزي ترجيحا گرد

متقاعدش کنم که تنهايي چقدر درد بزرگي ست

تا لبخند بزرگي شايد

بر صورتِ گرد ِ زمين نقاشي کند

من نمک پرورده ي زخم هاي از آشنا خورده

آنقدر با خرابي اين گريه ساخته ام

که هر کنج اين خانه

از دست ديده ام ، درياست

سيد علي صالحي

*************************

دل همين است ديگر …

مي نشيند براي خودش رويا ميبافد .

آرزوهاي بي جا مي کند …

مثل آرزوي بوييدن عطر گس زنانه ات

مثل آرزوي بوسه هاي حريصانه و تکثير شيرين يک گناه در آغوشت

مثل عاشقانه تسليم شدن مقابل هوس هايت !

مثل …

ميداني ! ؟

باز هم آسمان و ريسمان بافته ام !

تمامي ماجرا همين است :

من جز تو هيچ آرزويي ندارم !

****************************

دل همين است ديگر …

مي نشيند براي خودش رويا ميبافد .

آرزوهاي بي جا مي کند …

مثل آرزوي بوييدن عطر گس زنانه ات

مثل آرزوي بوسه هاي حريصانه و تکثير شيرين يک گناه در آغوشت

مثل عاشقانه تسليم شدن مقابل هوس هايت !

مثل …

ميداني ! ؟

باز هم آسمان و ريسمان بافته ام !

تمامي ماجرا همين است :

من جز تو هيچ آرزويي ندارم !

***************************

صبر کن عشق تو تفسير شود، بعد برو

يا دل از ماندن تو سير شود، بعد برو

خواب ديدي که دلم دست بدامان تو شد

تو بمان خواب تو تعبير شود، بعد برو

لحظه اي باد تو را خواند که با او بروي

تو بمان تا به يقين دير شود، بعد برو

صبر کن عشق زمينگير شود، بعد برو

يا دل از ديده ي تو سير شود، بعد برو

تو اگر کوچ کني بغض خدا مي شکند

تو بمان گريه به زنجير شود، بعد برو

*******************************

دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست
آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست

در من طلوع آبی آن چشم روشن
یاد آور صبح خیال انگیز دریاست

گل کرده باغی از ستاره در نگاهت
آن یک چراغانی که در چشم تو برپاست

بیهوده می کوشی که راز عاشقی را
از من بپوشانی که در چشم تو پیداست

ما هر دوان خاموش خاموشیم اما
چشمان ما را در خموشی گفتگوهاست

دیروزمان را با غروری پوچ گشتیم
امروز هم زانسان ولی آینده ماراست

دور از نوازش های دست مهربانت
دستان من در انزوای خویش تنهاست

بگذار دستت راز دستم را بداند
بی هیچ پروایی که دست عشق با ماست

حسین منزوی

******************************


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: احساسی
برچسب‌ها: اشعار